❤︎𝐅𝐢𝐟𝐭𝐡 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥❤︎

2.4K 549 133
                                    


چهار روز از ورودش به خوابگاه و بودن با پسر میگذشت.

حاضر بود قسم بخوره که هیچ لحظه ای در زندگیش به اندازه این چهار روز سخت و طاقت فرسا نبوده!

روز اول، تمام اتاق و وسایل پسر رو برای پیدا کردن سنگ مرمرین زیر و رو کرده اما پیداش نکرده بود.

از سمتی دیگه روح لطیف درونی پسر اون رو مدام وسوسه میکرد که به سمتش بره و روحش رو ببلعه! اما میدونست تا زمان کامل شدن ماه نباید صدمه ای بهش بزنه.

زندگی با تهیونگ یکی از بزرگترین مشکلات زندگیش شده بود.

کاملا متوجه شده بود که این پسر رسما چند شخصیتیه!
هر روز صبح خواب میمونه و چند دقیقه قبل از کلاسش بیدار میشه و همراه با سر و صداهای زیادی که ناشی از آماده شدنش هست، خوابگاه رو به مقصد دانشگاه ترک میکنه!

روز هایی که کلاس مشترک داشتن با تکون های وحشتناکی که به تخت میداد، سعی میکرد جونگکوک رو بیدار کنه و این برای پسری که سالها خواب رو به چشم‌هاش ندیده بود و صرفا فقط ادای خوابیدن رو در می‌اورد، عذاب خالص بود!

متوجه شده بود که تهیونگ، صبحانه نمیخوره و نزدیک‌های ظهر سر کلاس گشنش میشه.

بعد از ناهار به کتابخونه و بعد به آزمایشگاه میره و تا عصر اونجا میمونه.

آزمایشگاه! تنها جایی که جونگکوک هنوز باهاش نرفته بود!

توی تمام این چهار روز به بهونه های مختلف خودش رو با پسر همراه کرده بود.

با گفتن چیزهایی مثل:" من با اینجا آشنایی ندارم ممکنه ناخواسته دردسر درست کنم" و یا جملاتی مثل:" تو در قبال من مسئولی، چون من رسما تازه وارد حساب میشم و از چیزی سر در نمیارم" ، پسر رو وادار به همکاری و همراهی با خودش کرده بود.

حتی با جیمین دوست صمیمی تهیونگ هم طرح رفاقت ریخته بود!
ا

ین پسر رسما به هیچ چیزی جز درس واکنش نشون نمیداد!

همین کارو برای جونگکوک سخت کرده بود. آخرین بار که از روش های مخ زنی استفاده کرده بود رو به یاد نداشت، شاید مربوط به دو یا سه هزار سال قبل میشد...

از طرفی شخص مقابلش یه پسر نابغه بود و نمیتونست از روش های ساده و پیش پا افتاده نزدیکش بشه!

کلافه نگاهی به تابلویی که پر از معادلات شیمی مختلف بود کرد.
نفسش رو رها کرد و کمی روی صندلی درازکش شد.
سرش رو کمی چرخوند و به تهیونگ نگاه کرد.

کاملا غرق در درس دادن استاد بود.
تند تند جزوه مینویشت ونکته برداری میکرد و هر سوالی که طرح میشد اولین شخص توی کلاس بود که برای جواب دادن داوطلب میشد.

𝗕𝗹𝗮𝗰𝗸 𝗥𝗼𝘀𝗲 ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now