در سکوت زانو هاش رو بغل گرفته بود و اشک میریخت. توی چند ساعت تمام زندگیش زیر و رو شده بود. کسی که عاشقش شده بود، میخواست فداش کنه و حالا میفهمید دلیل دیدن هاله های سیاه رنگ دور جونگکوک چی هستن... فهمیده بود سنگی که مادربزرگش بهش داده، همون سنگ
مرمرین هست و خودش جادوگر کش بوده.
همه ی اینها روی قلبش سنگینی میکرد...
نمیدونست چند ساعت رو در همون حالت گذروند که در باز شد و پسری داخل شد._وقتشه!
حسی نداشت. بی حسی تمام تنش رو در بر گرفته بود.
نگاه بی تفاوت رو به رزهای سیاهی که گوشهای از اتاق رشد کرده بودن داد و آروم لب زد:
_رز سیاه برای من تمام عشقی بود که بهش داشتم اما انگار برای اون جز تباهی چیز دیگهای همراه نداشت...
یوتا آب دهنش رو قورت داد و بی توجه به تهیونگ به سمت جونگین رفت.
تهیونگ با دیدن حرکت یوتا، به سرعت خودش رو به پسر رسوند و جونگین بیهوش رو در آغوش گرفت و خودشون رو عقب کشید:
+میخوایید چهکار کنید؟ جونگکوک کجاست؟
یوتا آهی کشید و به چشمهای غمبار پسر نگاه کرد:
_فکر کنم خودت همه چیز رو میدونی پسر... پس بهتره بدون لجبازی با سرنوشتت کنار بیای. این چیزیه که مقدر شده. تو در برابر قدرت هیونگ هیچ تواناییای نداری اون همین الانش هم آماده تموم کرد کاره...
..…
با ترس به اطراف نگاه میکرد. سه ستون چوبی در سه نقطه مختلف نصب شده بودن و به وسیله ریسه های سیاه رنگی بهم متصل بودند.
پایین تمام ستون ها بوتهای از رز سیاه رشد کرده بود و در کنار زیباییای که به محیط میداد، ترس بدی رو به دل تماشا کننده مینداخت.یوتا بی توجه به تقلا های تهیونگ برای آزادی، جونگین نیمه هوشیار رو به اولین ستون بست.
با استفاده از قدرتش، توانایی حرکت رو از تهیونگ گرفته بود.
تهیونگ با چشمهایی که هر لحظه بیشتر از قبل از اشک پر میشدن به اطراف نگاه کرد.
یوتا بعد از بستن جونگین، به سمت تهیونگ حرکت کرد و از زیر بازوش گرفت و کشیدش!
تقلاهاش، داد و جیغ هایی که میکشید هیچ فایدهای نداشتن._آروم بگیر تهیونگ شی، من نمیخوام و نمیتونم زیاد از قدرتم روی تو استفاده کنم، هیونگ عصبانی میشه... لطفا بذار ببندمت!
+خفه شو... خفه شو... ولم کن! ولم کن!
با تمام توانش داد میزد اما، بدن ضعیف و دردی که روی کمر و قفسه سینش حس میکرد اجازه تحرک بیشتری رو بهش نمیداد.
یوتا بعد از تلاشهای بسیار تهیونگ رو به تنهی درخت بست و قدمی عقب رفت.
با پیچیدن بادی سرد توی فضا، از دل تاریکی صدای قدمهای محکم مرد به گوش رسید.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝗕𝗹𝗮𝗰𝗸 𝗥𝗼𝘀𝗲 ᵏᵒᵒᵏᵛ
Hayran Kurgu𝙧𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 - 𝙛𝙖𝙣𝙩𝙖𝙨𝙮 یک عاشقانهی سیاه، میان جادوگر و جادوگرکُش... ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ رز سیاه برای تو، رقص لب هام به روی لبهات بود. رز سیاه برای تو، نبض دلپذیر نفسهام زیر گونههات بود. رز سیاه برای تو، عشق بود، خاطره بود، زندگی بود،...