از بچگی یک سوال ذهن شیائو ژان رو درگیر
خودش کرده بود
چرا کارهای پدر و مادر هارو برای فرزندانشان هم مورد استفاده قرار میدند ؟اگر پدر ومادری کشوری رونجات داده باشه
فرزندانش هم از جایگاه بالایی برخوردارند در حالی که هیچ کاری انجام ندادند ...همچنین اگر پدر و مادری خطایی کرده باشند فرزندشان هم باید جزای ان کار رو پرداخت کند
از نظر شیائو ژان این چرت ترین قانونی بود که در دنیا وجود داشت مانند هزاران قانون چرت و نانوشته در دنیا
شیائو ژان از خرگوش فاصله گرفت و به شخص عصبانی نگاه کرد ... از قبل تمام حرف هایی که شخص قصد گفتنش رو داشت میدونست .... وقتی از بچگی این حرف ها رو بشنوی خود به خود داخل ذهنت هک میشند
از خرگوش ها فاصله گرفت و بدون توجه به فرد ازش دور شد و با صدای کمی بلند علت کارش رو بیان کرد
«+ میدونم چی میخوای بگی ... نیازی نیست برای گفتنش به زحمت بیافتی .. با اجازه »
شیائو ژان منتظر حرفی از فرد نشد و رفت ، وانگ ییبو متعجب به جای خالی شیائو ژان نگاه کرد
برای چند ثانیه قلبش از شنیدن صدای زجر کشیده و دردمند مرد درد گرفت ... چشم های مردی که الان اینطور بهش دستور داد به خرگوش دست نزنه سرد بودند ، از بی مهری و لطمه های زیادی که صاحب چشم ها خورده بود ، سرد بودند
برای چند ثانیه ، وانگ ییبو ، شاهزاده ی کله شقی که هیچگاه از تصمیماتش پشیمان نمیشد ، از حرفش پشیمان وناراحت شد .
وانگ ییبو در این لحظه فکر میکرد فقط همین یکبار قراره پشیمان بشه ، نمیدانست که ممکن تا اخر عمر در گودال پشیمانی دست و پا بزنه فقط به خاطر بستن چشم هاش روی تنها فرد مهم زندگیش ..
کسی که بدون اینکه وانگ ییبو متوجه بشه تبدیل به کل زندگیش شد ....
پارت های بعدی بیشتر هستند
نویسنده: amaneyurinago
کانال: windflowerfiction
تمامی فیک ها در کانال قرار گرفته اند
YOU ARE READING
ICE S1 (bjyx)✔
Fanfiction●completed● ● فصل اول : پایان یافته ● 《《 فصل اول 》》 ●یخ ، برف ، سرما سه کلمه ای که تنها یاداور تو هستن فکر کردی بهت اجازه میدم بخوابی و بیدار نشی ؟ ❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄ ❄ تکه ای از فیک ❄ وانگ ییبو نفرینت می کنم تا تمام خاطراتم و من رو فراموش کن...