❄part8❄

376 96 59
                                    

شیائو ژان نگاه مبهمش رو از برادرش گرفت
تنها چیزی که به یاد داشت اون گل های خونی بود

از روی تخت بلند شد ... احتمالا از شدت استرسی که امروز داشته این اتفاق براش افتاده

+لینگ .. تو استراحت کن من باید برای مراسم اماده بشم

-ام راجب مراسم

ژان به لینگی که حالا راجب حرفی که قصد زدنش رو داشت ، شک داشت نگاه کرد

+ بگو ... نترس

-خبیعنیشبم میرینروتختوعملیاااات؟

تند تند تمام کلمات رو گفت و با چهره ای سرخ به ژان‌نگاه کرد

+ لینگ ... خودت هم نفهمیدی چی گفتی .. درست بگو ببینم

-گفتم ... شب میرین رو تخت و اهم ؟

+چیییییییی مییگیییییی نههه نهه معلومه که نه ... لعنتی چی دارم میگم

لینگ چهره ی مظلومی به خودش گرفت

-خب پیشاپیش گفتم که اگه اینطور شد بیام بزنم تو سر اون بچه پررو تا بفهمه نباید به داداشم دست بزنه

ژان نفس راحتی کشید ...
برادرش رو در آغوش کشید

+میگیرم میخورمت تموم میشی فسقلی

-مرد به این بزرگی رو چطور میگیری میخوری که تازه تموم هم بشم

پاشو برو لباس هات رو عوض کن

-چشمممم قربان

لینگ از اتاق بیرون رفت و ژان هم با لبخندی بزرگ مشغول پوشیدن لباس های جشن شد .
_________________________________
( من تازه یادم امد گفته بودم عکس لینگ رو دوباره میزارم براتون و نذاشتم 🤦‍♀️)
ایشون لینگ هستن 👇

_________________________________( من تازه یادم امد گفته بودم عکس لینگ رو دوباره میزارم براتون و نذاشتم 🤦‍♀️)ایشون لینگ هستن 👇

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

صحیح دیدن بچه خوشگله
بریم ادامه ی فیک
______________________________

بعد از یکساعت تمام مهمان ها در قصر جمع شده بودند و منتظر ژان و ییبو بودند

ICE S1 (bjyx)✔Where stories live. Discover now