❄ part 1 ❄

719 134 27
                                    

❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄
*ICE*
❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄

شاید اگه اجازه میدادم اشک هام نقابی که بر روی چهرم زده بودم رو بشورند و ببرند شما هم میپذیرفتین من هم قلبی دارم

نمیدونم از دردی که توی مچ هام پیچیده الان این اجازه رو بهشون دادم که سرازیر بشند یا به خاطر درد قلب نیازمندمه

قلبی که تنها به یک کلمه برای دوباره تپیدن و گرم شدن نیاز داشت .‌ خستم از شنیدن فریاد های بلند قلبم که کلمه ی کمک در اون موج میزد ولی کسی حتی یه بار هم فریاد ناامیدانش رو نشنید .

یادته ییبو ؟ یادته بهت گفته بودم عاشق رنگ قرمزم ؟ بهم گفتی اگه این رنگ رو وقتی از مچ هام سرازیر میشه و روی لباسم میچکه ببینم بیشتر جذبش میشم .... تو درست می گفتی ...

رنگ قرمز تنها وقتی در ملاک خون باشه زیبایی چندین برابر داره و چیزی که به زیباییش اضافه میکنه لباس های سفیدم هستنند که خیلی زیبا با رقص رنگ قرمز روی خودشون رنگ میبازند

ییبو... ییبو من رنگ سیاه رو دوست ندارم اما چرا ...چرا الان تمام رنگی که قادر به دیدنش هستم این رنگه

صدایی نمی شنوم ولی مطمئنم سرمای ضعیفی که احساس می کنم ، تنها صاحبش خودتی ... توام اومدی به خواب رفتنم رو تماشا کنی ؟

باشه !! تماشا کن ...

بازم جای دلگرمی داره که در این لحظه تنها نیستم
انگار بلاخره صدای خاموش قلبم رو شنیدی و از تنهایی جدام کردی

در تمام لحظات زندگیم تنها بودم ... تنها بزرگ شدم و زندگی کردم ... تنها رو به روی زندگی ایستادم ولی انقدر قوی نبودم که ازش ببرم
اما الان ... فکر کنم من ازش بردم

فقط ییبو دلم می خواد نفرینت کنم .. خوبه کمی تو هم از این درد هایی که بهم دادی بچشی
کمی با زندگی جنگ کن ... ببینیم توهم مثل من میبازی یا نه

وانگ ییبو نفرینت می کنم تا تمام خاطرات من و من رو فراموش کنی گویی تکه ای از قلبت کم شده ولی هچگاه آن تکه کامل نخواهد شد

ییبو میدونی خطای من چیه ؟ دوست داشتن تو
و من انقدر لجباز هستم که به خطام پافشاری کنم
به خاطر همین فرصتی به خودت و قلب خستم میدم

اگر توانستی من رو از خواب بیدار کنی .........

❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄

*ICE*
❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄

" فلش بک .... سوم شخص "

سال 2015

" من از سرما و برف متنفرررم .... از اون مردم لعنتی متنفرم "
باز هم فریاد خشمگین شاهزاده ییبو در قصر بلند شده بود ..

هر دفعه صدای غرش هایش از نارضایتیش که به گوش تک تک خدمتکاران قصر می رساند ، قدرتمند تر و محکم تر از قبل قلب پدر مریضش رو به لرزه می انداخت

پادشاه شفابخشان برخلاف قدرتش که نشانگر سخاوتمندی بود ، خودخواهانه از دورگه بودن فرزندش سو استفاده کرده بود تا اینبار پیروز جنگ خاموش بین دو سرزمین ، خودش باشد

انگشتان پیر و لرزانش رو روی شقیقه ی نبض دارش گذاشت ... چهره اش دل هر ببیننده ای رو اجبار میکرد تا از دستور آن مرد پیری که با موهایی سفید و صورتی لاغر روی تخت سبزش نشسته بود و حتی توان تکان خوردن جزئی نداشت ، پیروی کند

اما در این زمان که شاهزاده ی جوان آزادی خودش رو در تله ای که از قبل آن جادوگران سفید برایش پهن کرده بودن ، میدید

آن صورت پر از التماس پدرش برایش تبدیل به صورتی پر از غرور و خودخواهی شده بود

دلش به کوچکترین رحم ، رضایت نمیداد و خواهان مبارزه ای بیشتر و جدالی طولانی تر میان پدر و‌پسر بود
❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄

در قصر پادشاه سرما هم همه چیز بر طبق میل پیش نمی رفت ولی بازهم اوضاع این قصر آرامتر بود

شیائو ژان اوایل با شنیدن خبر ازداوجش با شاهزاده وانگ‌ییبو ، با پدرش مخالفت کرد اما نه از راه فریاد بلکه با سخنانی نرم ، گرچه نه راه حل ییبو و نه راه حل ژان کمکی به حال هیچکدام نداشتنند

تصمیم گرفته شده ی پدران قابل حذف یا عوض شدن نبود ، تنها سکوت هر دو طرف میتوانست راهی برای خلاص شدن از نقشه ی نامعلوم دو پادشاه ، پیدا کند

شاهزاده ژان به دستور پدرش باید فردا صبح عازم سفری به طرف سرزمین ، همسر آینده اش میشد
در دلش آشوبی به پا بود...آشوبی که از نپذیرفته شدن و ایجاد جنگ منشا میگرفت

❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄
ووت و کامنت یادتون نره


نویسنده: amaneyurinago

کانال: windflowerfiction

تمامی فیک ها در کانال قرار گرفته اند

ICE S1 (bjyx)✔Where stories live. Discover now