❄part 6❄

405 101 85
                                    

شیائو ژان چشم هاش رو بست .. از چه زمانی دلش برای چنین بغلی تنگ شده بود ؟ باید تقریبا ده سال میشد .. ده سال پیش که برادرش رو از دست داد تنها اغوشی که میتوانست بهش پناه ببره رو اهم از دست داده بود

ناخوداگاه لبخندی زد ، بعد از دست دادن برادرش ، برادر کوچک ترش شیائو لینگ شد تمام زندگیش ... به معنای واقعی خودش رو با برادرش خفه کرده بود

***

شیائو ژان از روی زمین بلند شد ... صبح شده بود ، به ییبو نگاهی کرد ... دوست داشت فردی که خوابیده رو محکم بزنه ، دیدن وانگ ییبویی که جز تهدید کاری بلد نبود الان کیوت خودش رو جمع کرده بود

+ حداقل با اون همه بدبختی خوبه چنین صحنه ای صبح ها میبینم

ژان از روی زمین بلند شد

+ سرورم ... بلندشید

-....‌

شیائو ژان تلاش دیگری نکرد ... همین جمله رو هم فقط برای این گفته بود که اگر ییبو گفت چرا بیدارش نکرده بگه من صداتون زدم شما بلند نشدید .... همین

به اطراف نگاه کرد و به راه افتاد برخلاف تمام اتفاقات امروز خوشحال بود ... برادر کوچکترش قرار بود به جشن مثلا ازدواجش بیاد ... همین که لینگ بود .. براش کافی بود

( عکس لینگ داخل پارت معرفی بود ولی اون پارت پاک شده ، پارت بعدی عکسش رو میزارم )

با سرعت بیشتری حرکت کرد تا هرچه زودتر به اتاقش برسه و موهای در هواش رو درست کنه

از طرفی ییبو با وجود تمام حرف هایی کا دیشب زده بود از اینکه ژان صداش زده بود غرق در لذت بود ... درسته ازش خوشش نمی امد ولی صداش ... از زیبا هم بالاتر بود

دلش دوباره شنیدن اون صدارو میخواست پس کاری نکرد تا دوباره ژان صداش بزنه اما شیائو ژان برخلاف تصورش بی خیال رفت

وانگ ییبو با حرص بلند شد

- همین ؟ سرورم بلندشید؟ مگه سنسورم که با این سرعت بلند بشم حالا دوبار دیگه صدا میزدی

ییبو با سرعت شروع به حرکت کرد و با دیدن فردی که یکم زیادی شنگول میزد سرعتش روکم کرد

- شیائو ژان ؟

ییبو کمی حلو رفت خود ژان بود فقط دلیل این حجم از خوشحال بودنش رو نمیفهمید

در همین حین سعی داشت با گفتن جملاتی مثل " اون از همون خانواده ای که مادرم رو کشتند"" اون هم یه عوضی" " اون هم مثل همه ی افرادی که از اون سرزمین هستند فقط خیانت کردن بلده " ولی با شنیدن صدای ژان و خنده اش میشه گفت به کل موضوع تفکرش عوض شد

ICE S1 (bjyx)✔Where stories live. Discover now