🌻 The day after 🌻

2.3K 285 267
                                    

☆ توضیحات اخر پارت رو حتما بخونین ☆

"مثل سگ پشیمونم ."
ساعت دو بعد از ظهر بود و لویی تازه از سر کار برگشته بود. مرد بزرگتر اروم خندید، قدم هاش رو
به سمت هری سوق داد و کنارش، روی کاناپه نشست. موهای هری رو به هم ریخت و گفت :
"نگو که منو به خاطرش سرزنش میکنی. من چندبار ازت پرسیدم که مطمئنی یا نه ."

"هری با لحن مسخره کننده ای گفت: "واسه ی سکس نیست که پشیمونم، لوییس "
لویی که کاملا گیج شده بود پرسید: "پس واسه چی؟ "
"این!" هری از جاش بلند شد و شروع به قدم زدن، نه. لنگیدن، توی اتاق کرد و موقع نشستن با درد نالید .

لویی دستش رو روی صورتش گذاشت تا نیشخند روی لبهاش رو بپوشونه. وقتی چشم غره ی هری رو دید، برش داشت و سعی کرد تا جایی که میتونه جدی به نظر برسه .

همونجور که رونهای هری رو ماساژ میداد گفت؛
"ببخشید بیبی. میدونم چه حسی داری ."
پسر کوچیکتر خودشو روی پاهای لویی کشید تا تمام حواسش رو بهش بده. با کنجکاوی پرسید؛
" منظورت چیه؟ "

لویی لبخندی زد و بازوهاش رو دور کمر هری حلقه کرد، سرش رو کج کرد و لبهاش رو به هم فشرد .
"خب، میدونی ؟ یه زمانی بود که منم باکره بودم ."
"اون که معلومه، ولی منظورت از اینکه ب-باس- تو برای اولین بارت باتم بودی؟"

" چیه، میخوای بری رو پشت بوم داد بزنی؟ اره، اینکارو کردم. طرف بهم گفت کونم واسه ی تاپ بودن زیادی بزرگه، پس باتم شدم. ازش متنفر بودم، پس از اون به بعد همیشه تاپم. دیگه هیچوقتم باتم نمیشم، خدایا ، اون خیلی رو مخ بود ."

هری پیشونیش رو روی ترقوه ی لویی گذاشت و زد زیر خنده .
" اوه، این بهترین چیزیه که تو عمرم شنیدم! تو باتم بودی؟ این حتی نمی- اصا چطور همچین چیزی ممکنه؟ "

لویی که حالا اونم داشت با هری میخندید سرشو تکون داد .
"نه ، نیست. اصلا ممکن نیست. من اونقدر معذب و نا راحت بودم که حتی ارضا هم نشدم ."

هری، که شونه هاش از شدت خنده میلرزید، دستاش رو روی صورتش گذاشت و قهقهه زد .
".شاید باسنت، مثل باسن باتم ها باشه، ولی شخصیتت کاملا تاپه. بحثی هم نداریم ."

"تو که منو تو ۱۷ سالگیم ندیدی، بذار بهت نشون بدم ."
لویی، هری رو روی کاناپه گذاشت و روبروی قفسه ی پایینی کتابخونه زانو زد. انگشتهاش روی یه سری کتاب حرکت کردند و در اخر یک البوم بزرگ ابی رنگ رو از بینشون بیرون کشید .

یکی از صفحه های البوم رو باز کرد و روی پاهای هری گذاشتش"اینجا تقریبا ۱۸ سالمه "
هری چند ثانیه ای به عکس نگاه کرد و دوباره زد زیر خنده . "اون موقعا تویینک ترین بودی! خیلی غیر واقعیه "

لویی یه کم سرخ شد و همونطور که کنار سابش مینشست، صدای هوفی از خودش دراورد .
"منو اینجوری صدام نکن. هیچم تویینک نبودم ."
"الان دیگه نیستی. الان بیشتر شکل ددی هایی، ولی اون موقع ها ... از منم تویینکتر بودی ."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 10, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Baby boy ( persian translation )Where stories live. Discover now