هری با قلبی که تو گلوش میکوبید خودشو سمت اتاق بازی پرت کرد . از این متنفر بود. از خودش که انقدر احمق بود متنفر بود .
در اتاق بازی رو با دستای لرزون باز کرد. وقتی رفت تو نمیدونست باید چیکار کنه. باید زانو میزد؟
هری اروم روی زانوهاش نشست و وقتی انگشتش به زمین خورد از درد گریه کرد. نمیتونست با انگشت دردناک زانو بزنه، پس روی باسنش نشست ، پاهاشو چهارزانو کرد و دستشو روی رونهاش گذاشت .به کمد، جایی که میدونست شلاقها و پدال ها (فلگر ) بودند نگاه کرد .
اه کشید چون به اونها نه گفته بود ، ولی عملا باید اسپنک شدن رو قبول میکرد. اینو نمیخواست ، حتی
اگه بهش لذت میداد . چشماشو بست و دستهای حلقه داری رو دید که روی لپهاشو قسمتهای دیگه ی بدنش سیلی میزدند .
نفس نفس زد و فکر پدر و مادر خوندش رو از ذهنش بیرون کرد. نمیتونست الان به اونا فکر کنه چون بهش حمله ی عصبی دست میداد .لویی وارد اتاق شد و به حالت نشستن هری نگاه کرد. "چرا اینجوری نشستی؟" با کنجکاوی پرسید،
سابها معمولا تو اتاق بازی زانو میزدند .
" ان-انگشتم ه-هنوز د-درد میکنه." هری با تته پته گفت ، صداش میلرزید .
لویی شونه بالا انداخت و فکر کرد سابش برای اولین تنبیهش نگرانه .
لویی روی تخت نشستو دستش رو روی پاهاش کشید."بیا اینجا، هری." گفت و به طوری که هری به
سمتش میومد نگاه کرد ." سبز ، اوکیه. زرد، اروم پیش برو. قرمز ، متوقف شو." لویی اروم گفت.
هری اب دهنشو قورت داد .
و سر تکون داد .
داشت چه غلطی میکرد ؟
روی پاهای لویی دراز کشید و اشکهاشو حس کرد که روی گونه هاش میریزند .
وقتی انگشتهای لویی کمر شلوارشو گرفتند نفسش بند اومد .
لویی شلوارشو پایین کشید تا فقط باکسر هری باسنش رو بپوشونه .هری ناله کرد و لبشو گاز گرفت . این اصلا لذت بخش نبود، هر کی فکر میکرد لذت بخشه یه مغز مریض داشته .
لویی لپهاشو تو دستش ورز داد و لرزش هری شدیدتر شد. دومینات اخم کرد ولی خیلی بهش توجه نکرد .
" این فقط پونزده تاست سوییت هارت، خوب باش ، شاید حتی تعدادشو کمتر کردم چون واقعا درد داشتی و امروز هم پسر خوبی بودی. بعد از تنبیه ازم تشکر کن و بگو چرا تنبیه شدی ."یه هق هق ریز از لبهای هری خارج شد و خودشو واسه ضربه ای که قرار بود بیاد اماده کرد .
لویی یکی از دستهاشو روی کمر و اونیکی رو بالای لپ باسن هری گذاشت .
بعد دستش رو بلند کرد و روی قسمت گوشتی باسن هری فرود اورد .
هری روی پاهاش تکونی خورد و یه چیزی به نظر لویی درست نمیومد، ولی شاید به خاطر این بود که
هری بی تجربه بود .اون دوتا سیلی سریع روی هر طرف باسنش زد، تعداد سیلی هارو تو ذهنش میشمرد و برای هری زیر
لب زمزمه میکرد تا بشنوه .
نمیتونست صورت هری رو بیینه که چهقدر بهم ریختست. گونه هاش قرمز بودند و اشک از چشمای
بستش سرازیر بود. لبهاشو محکم گاز گرفته بود تا جلوی هق هقش رو بگیره. ولی اینکار استفاده ی
چندانی نداشت .
YOU ARE READING
Baby boy ( persian translation )
Fanfictionهری بر خلاف خواست خودش توی مناقصه ای بین چندین دومینات به مزایده گزاشته میشه ، اون وارد دنیایی شده که پر از تاریکیه ولی چی میشه اگه تصوراتی که داره با واقعیت فرسنگ ها فاصله داشته باشه ..... پ.ن : لطفا دسکریپشن فیک رو بخونین !! #ddlb #bdsm #fluf #la...