🌹first spanking🌹

1.8K 268 165
                                    


هری با قلبی که تو گلوش میکوبید خودشو سمت اتاق بازی پرت کرد . از این متنفر بود. از خودش که انقدر احمق بود متنفر بود .
در اتاق بازی رو با دستای لرزون باز کرد. وقتی رفت تو نمیدونست باید چیکار کنه. باید زانو میزد؟
هری اروم روی زانوهاش نشست و وقتی انگشتش به زمین خورد از درد گریه کرد. نمیتونست با انگشت دردناک زانو بزنه، پس روی باسنش نشست ، پاهاشو چهارزانو کرد و دستشو روی رونهاش گذاشت .

به کمد، جایی که میدونست شلاقها و پدال ها (فلگر ) بودند نگاه کرد .
اه کشید چون به اونها نه گفته بود ، ولی عملا باید اسپنک شدن رو قبول میکرد. اینو نمیخواست ، حتی
اگه بهش لذت میداد . چشماشو بست و دستهای حلقه داری رو دید که روی لپهاشو قسمتهای دیگه ی بدنش سیلی میزدند .
نفس نفس زد و فکر پدر و مادر خوندش رو از ذهنش بیرون کرد. نمیتونست الان به اونا فکر کنه چون بهش حمله ی عصبی دست میداد .

لویی وارد اتاق شد و به حالت نشستن هری نگاه کرد. "چرا اینجوری نشستی؟" با کنجکاوی پرسید،
سابها معمولا تو اتاق بازی زانو میزدند .
" ان-انگشتم ه-هنوز د-درد میکنه." هری با تته پته گفت ، صداش میلرزید .
لویی شونه بالا انداخت و فکر کرد سابش برای اولین تنبیهش نگرانه .
لویی روی تخت نشستو دستش رو روی پاهاش کشید."بیا اینجا، هری." گفت و به طوری که هری به
سمتش میومد نگاه کرد .

" سبز ، اوکیه. زرد، اروم پیش برو. قرمز ، متوقف شو." لویی اروم گفت.
هری اب دهنشو قورت داد .
و سر تکون داد .
داشت چه غلطی میکرد ؟
روی پاهای لویی دراز کشید و اشکهاشو حس کرد که روی گونه هاش میریزند .
وقتی انگشتهای لویی کمر شلوارشو گرفتند نفسش بند اومد .
لویی شلوارشو پایین کشید تا فقط باکسر هری باسنش رو بپوشونه .

هری ناله کرد و لبشو گاز گرفت . این اصلا لذت بخش نبود، هر کی فکر میکرد لذت بخشه یه مغز مریض داشته .
لویی لپهاشو تو دستش ورز داد و لرزش هری شدیدتر شد. دومینات اخم کرد ولی خیلی بهش توجه نکرد .
" این فقط پونزده تاست سوییت هارت، خوب باش ، شاید حتی تعدادشو کمتر کردم چون واقعا درد داشتی و امروز هم پسر خوبی بودی. بعد از تنبیه ازم تشکر کن و بگو چرا تنبیه شدی ."

یه هق هق ریز از لبهای هری خارج شد و خودشو واسه ضربه ای که قرار بود بیاد اماده کرد .
لویی یکی از دستهاشو روی کمر و اونیکی رو بالای لپ باسن هری گذاشت .
بعد دستش رو بلند کرد و روی قسمت گوشتی باسن هری فرود اورد .
هری روی پاهاش تکونی خورد و یه چیزی به نظر لویی درست نمیومد، ولی شاید به خاطر این بود که
هری بی تجربه بود .

اون دوتا سیلی سریع روی هر طرف باسنش زد، تعداد سیلی هارو تو ذهنش میشمرد و برای هری زیر
لب زمزمه میکرد تا بشنوه .
نمیتونست صورت هری رو بیینه که چهقدر بهم ریختست. گونه هاش قرمز بودند و اشک از چشمای
بستش سرازیر بود. لبهاشو محکم گاز گرفته بود تا جلوی هق هقش رو بگیره. ولی اینکار استفاده ی
چندانی نداشت .

Baby boy ( persian translation )Where stories live. Discover now