🌻 can't prounance 🌻

1.5K 251 257
                                    


لویی پشت میزش نشسته بود و تو کامپیوترش تایپ میکرد. یه عالمه کاغذ روی میزش تلنبار شده بود، یه سری منظم رو هم چیده شده بودند و بعضیشونم رو زمین پخش بودند .
هری هم روی زمین نشسته بود. یه رز زرد جلوش گذاشته بود و هر چند وقت یک بار با دقت به گلبرگهاش نگاه میکرد و توی دفتر طراحیش میکشیدشون .

لویی متوجه شده بود که هری عاشق نقاشیه و تمام ابزاری که لازم داشت رو براش خریده بود تا توش بهتر شه. ساب اخرین خارِ گل رو هم کشید و با لبخند به نتیجه ی کارش نگاه کرد .
اینکه هری میتونست هر چیزی رو با جزییات و کاملا شبیه به خودش بکشه فوق العاده بود و دومینات
میخواست به پیشرفتش کمک کنه .

هری خودشو به سمت لویی کشید و دفترش رو کوبید روی میزش. لویی هین کشید و اول به پایین وبعد به هری نگاه کرد. "اوه ، بیبی. این فوق العادست
هری از توجهی که بهش شده بود سرخ شد و به پاهاش نگاه کرد .
" میتونی برام یه کاری کنی، کوچولو؟ بشین توی بغلم." لویی صندلیشو عقب کشید تا برای هری جا باز شه .

هری به سمت لویی رفت و رو زانوهاش نشست
لویی یکم پاهاشو زیر میز جابه جا کرد تا پای هر دوشون اون زیر جاشه و برگه ای که روش یه ایمیل
بودو داد به هری. "لطفا چیزایی که تو برگه نوشته رو برام بلند بخون تا بتونم تایپشون کنم ."
رنگ هری به وضوح پرید و با چشماش کلماتو بررسی کرد .

" میتونی شروع کنی هری." لویی زیر لبی گفت و دستاشو روی کیبرد اماده نگه داشت .
هری اب دهنشو قورت داد و گلوشو صاف کرد ، در واقع داشت تمام تلاشش رو میکرد تا چند تا کلمه
ی اول رو بخونه .

" -با ار-ارجاع؟ رجوع به ای-ایمیل شما در تاریخ ۱۴ دس-دسامبر." هری منتظر موند تا لویی چیزی که تا الان خونده رو تایپ کنه . "
"من اس-استلام-نه ...اممم ."
" هری ، من وقت ندارم. کام ان. استعلام، اونقدرام سخت نیست. "لویی اه کشید .

هری توی بغلش جا به جا شد و یهو احساس نا امنی تمام وجودشو گرفت . "ب-بخشید "
وقتی داشت کلمه ی بعدی رو میخوند اشک دیدشو تار کرده بود. "استعلام درم-درمورد دس -دسرسی "
لویی با بی حوصلگی نچی کرد "دسترسی، هری. جیزز، نگو هیچوقت خوندن یاد نگرفتی؟" لویی با خستگی چشماشو مالید .

هری انگشتاشو پیچوند و پلک زد تا جلوی اشک ریختنش رو بگیره. "من بلدم بخونم." زیر لب زمزمه
کرد .
"پس محض رضای فاک، بخون ."
"نمیتونم." هری داد زد، حالا دیگه اشکاش ازادانه رو صورتش میریختند .
لویی نفس عمیقی کشید و دستشو روی رونهای هری گذاشت. "چرا نمیتونی؟" با ارومترین لحن ممکن پرسید .

" من نمیتونم ببینم چجوری اسپل میشه. انگار، من میتونم بخونم ، ولی حروف هی حرکت میکنند و-کلمه ها مدام عوض میشند. این فقط_ "
" تو خوانش پریشی داری؟" لویی حرفش و قطع کرد.
هری اخم کرد و 'بلاخره فهمیده بود اون کلمه چطور تلفظ میشه.'سرشو تکون داد . لویی دستاشو محکم دورش حلقه کرد و به خودش نزدیکترش کرد .
" منو ببخش ، نباید بهت میپریدم. یه عالمه کار رو سرم ریخته و امیدوار بودم که تو بتونی بهم کمک کنی .... "

Baby boy ( persian translation )Where stories live. Discover now