لویی پسر لرزون رو به سمت خونه راهنمایی کرد . "اوه ، هری بیچاره ، توداری یخ میزنی." لویی
گفت و هری رو زیر بازوهاش کشید .
" ا-اونا جز پنت- پنتی بهم لب-باس دیگه ای ندادند." هری از سرما لرزید . لویی با عصبانیت هوف کشید و در رو باز کرد .
چرا به فقط به تو لباس ندادند؟ وقتی سابمسیوهای دیگه داشتن میرفتن همه لباس تنشون بود.""
لویی کفشهاشو دراورد و به هری کمک کرد تا کتشو دربیاره. هری نگاه خیرشو به زمین دوخت و
پاهاشو مالید به هم ." این یه تنبیه بود." هری زمزمه کرد . دهن لویی باز مونده بود، این که بزاری یکی یخ بزنه یه تنبیهه؟ از
کی تا حالا
لویی سرشو تکون داد و دوباره تو نقش دومیناتش فرو رفت. "چرا باید تنبیه میشدی؟ "
چون من نمیخواستم اون پنتی های فاکی رو بپوشم، نمیخواستم فروخته شم. " من یه دومینات نمیخوام ."
لویی دست هری رو تو دستش گرفت. "تو واسه این تنبیه شدی چون نمیخواستی بدنت رو اونجا به
نمایش بزاری؟" هری سر تکون داد. "این کسشره." لویی تف کرد، از این که همیشه فکر میکرد با سابمسیو ها اونجا با احترام رفتار میشه عصبی بود. "ولی پس برای چی خواستی یه سابمسیو باشی وقتی دومینات نمیخوای؟" لویی با گیجی پرسید .هری به دومینات جدیدش نگاه کرد. اشک توی چشماش جمع شد. "م-من ، من" لویی دستشو بالا گرفتو به پسر لبخند شیرینی تحویل داد .
ما درباره ی این بعدا صحبت میکنیم، الان میخوام گرم شی و بعدشم میخوام قوانین رو بدونی از" اونجایی که تا همین الان یکیشونو شکستی ."
لویی به سمت اتاق خواب حرکت کرد و هری مثل یه پاپی گمشده دنبالش راه افتاد. عمارتی که لویی توش زندگی میکرد خیلی بزرگ بود و هری میدونست اگه اینجا زندگی کنه مدام گم میشه .لویی به لباس هایی که رو تخت بودند نگاهی انداخت. یه تیشرت قرمز و یه جوراب ساقدار زنونه ی
قرمز . سرشو تکون داد و لباسها رو پرتشون کرد تو کمد. " بیا." لویی گفت و برای هری یه شلوار
گرمکن و یه سویی شرت ادیداس انداخت .
هری گرفتشون و سری پوشیدشون . شاید داشت از بوشون بیش از حد لذت میبرد. لویی بهش یه
جفت جوراب هم داد و بعد دستشو پشت کمرش گذاشت و به سمت پذیرایی بردش . روی مبل نشست و هری رو هم نشوند. "ماری" لویی داد زد. یه زن میان سال با چشمهای ابی و موهای بلوند اومد توی اتاق. "بله اقا ""میتونی برامون یه نوشیدنی درست کنی، لطفا؟"
ماری سرشو تکون داد"چه نوشیدنی ای ، اقا؟" درحالی که از بالا تا پایین به هری نگاه میکرد پرسید .
"من یه فنجون قهوه میخوام، هری تو چی میخوای؟"
"میتونم لطفا یه لیوان لیموناد داشته باشم؟"
هری اروم گفت، ماری به خاطر لحن مودبش لبخند زد
"با نی؟" لویی با لحن شوخ گفت و انتظار نداشت که هری جواب بده ."
"اگه ممکنه ."
"حتما عزیزم، من همین الان برمیگردم." ماری در حالی که از پذیرایی بیرون میرفت گفت .
لویی به هری نگاه کرد که داشت با استین سوییشرتش ور میرفت. "الان گرم شدی؟ "
"هوم؟"
"قبلا سردت بود، گرم شدی؟"
"اوه. اره، ممنونم ."
" خب، بیا با قانون ها اشنا شیم." لویی یه کاغذ به هری داد که قانون ها روش نوشته شده بود، بهش
زمان داد تا بخوندشون. بیشتر از اون که لویی تصور میکرد داشت زمان میبرد، ولی احتمالا برای
کسی که حتی نمیخواست دام داشته باشه سخت بود .
CZYTASZ
Baby boy ( persian translation )
Fanfictionهری بر خلاف خواست خودش توی مناقصه ای بین چندین دومینات به مزایده گزاشته میشه ، اون وارد دنیایی شده که پر از تاریکیه ولی چی میشه اگه تصوراتی که داره با واقعیت فرسنگ ها فاصله داشته باشه ..... پ.ن : لطفا دسکریپشن فیک رو بخونین !! #ddlb #bdsm #fluf #la...