وقتی هری از خواب بیدار شد به سمت اشپزخونه راه افتاد. لویی سر کار بود پس الان خونه برای خودش بود. لبخند زد و به این فکر کرد که چیکار میتونه بکنه چیزی به ذهنش نرسید .
اگه الان با پدر و مادر خوندش زندگی میکرد چیکار باید میکرد؟ غذا خوردن؟ گشنش نبود. جق بزنه؟ لویی میکشتش ، بعدشم ، نمیدونست که حتی بخواد اینکارو بکنه .میتونست یه کیک بپزه؟ اصا اجازه داشت بره تو اشپزخونه؟ احتمالا نه .
موزیک؟ میتونس لپتاپ لویی رو به بلوتوث رادیو وصل کنه .
لپ تاپ لویی . درسته، میتونه بره و درباره ی بی دی اس ام سرچ کنه. لپ تاپ روی کانتر بود و یه نامه بالاش چسبیده بود .هری نامه رو برداشت وشروع به خوندن کرد .
صبح به خیر هری. این یوزر نیم و پسورد منه. میتونی تا وقتی میام خونه ازش استفاده کنی. فقط از
اینترنت استفاده کن و تو فایل های شخصی من فوضولی نکن. اونا مربوط به کارند و من اجازه ندارم
بهت نشونشون بدم. روز خوبی داشته باشی لاو ، لویی .هری به اون نامه ی کوچیک لبخندی زد و رفت سمت کابینتا. اهی کشید و به بالا نگاه کرد. اگه رو کانتر وای نمیستاد هیچ وقت دستش بهشون نمیرسید .
پسر کوچولو دستشو روی لبه ی کانتر گذاشت و پرید بالا تا باسنش روی سنگ سرد قرار گرفت. از حس سرما نفسش برید و بلافاصله خندش گرفت. با احتیاط پاهاش رو بالا برد و خم شد .دستهاش رو دراز کرد و در کابینت رو باز کرد تا بسته ی کورن فلکس رو بیرون بیاره، هر چند بسته از
توی دستاش لیز خورد و افتاد زمین و دونه های رنگیش روی زمین پخش شدند .
هری اهی کشید و چشم غره رفت و بعد چشماشو چرخوند و از رو کانتر پایین پرید ."اخه کی غذاهای ضروری رو انقد بالا میزاره؟ درسته، هیچکی ."
همینطور که غر غر میکرد ، سریال هارو مشت مشت از رو زمین بر میداشت و تو جعبه خالیشون میکرد .
وقتی کارش تموم شد برای خودش یکم کورن فلکس ریخت و بعدش یکم شیر توی کاسه اضافه کرد ... روی بار نشست و لپتاپ رو باز کرد .وقتی دید اون یه مک بوکه خیلی متعجب نشد. اخرین باری که مقاله نوشته بود توی یه کامپیوتر بود.
میدونید، یکی از اونا که ، تا به یخچال کوچولوی کنارش که اسم اونم کامپیوتره لگد نزنی صفحش بالا نمیاد ( کیسو میگه ) .به بکگراند نگاه کرد و لبخند زد وقتی دید یه عکس از لویی و پنجتا دختر و یه پسره . یکی از دخترا از
پشت لویی اویزونه در حالی که دوتا بچه کوچیکتر تو بغلشن و سه تا دختر دیگه هر کدوم به نحوی دارند لمسش میکنند .
احتمال داد که اونها خواهراش و برادرش باشند. همشون یه جورایی شبیه همدیگه بودند، مخصوصا
دوتا از دخترا، شاید دوقلو باشند؟هری گوگل کروم رو باز کرد و یکم از سریالش خورد و لغت بی دی اس ام رو تایپ کرد .
انواع روشهای معمولی وابسته به عشق شهوانی یا نقش آفرینی است که شامل BDSM: ویکی پدیا
اسارت ، نظم و انضباط ، تسلط و تسلیم شدن ، سابمیشن و سایر پویایی های بین فردی مرتبط است . خوندن اینها خیلی سخت بود ...

YOU ARE READING
Baby boy ( persian translation )
Fanfictionهری بر خلاف خواست خودش توی مناقصه ای بین چندین دومینات به مزایده گزاشته میشه ، اون وارد دنیایی شده که پر از تاریکیه ولی چی میشه اگه تصوراتی که داره با واقعیت فرسنگ ها فاصله داشته باشه ..... پ.ن : لطفا دسکریپشن فیک رو بخونین !! #ddlb #bdsm #fluf #la...