این قسمت اسمات داره...جشن*
سالن های قلعه پر از مهمان بودن. بعضی با لباس های فاخر و سلطنتی و بعضی با لباس های ساده و شیک...
البته عده ای هم بودن که انگار به قصد جنگ امده بودن...
تهیونگ از همان اول با چشم های قرمز شده به تایتا خیره شده بود چون اون شخصی رو با خودش اورده بود که تهیونگ اصلا از حضورش راضی نبود..
اون شخص کسی نبود جز، کیم کریس(دارک)...دارک با لبخند با مهمان ها گپ میزد و جام شراب قرمزرنگی رو هم در دست است.
عینک گرد و جذابش به همراه ست کت و شلوار مشکی رنگ و راه راهش توجه هر کسی رو به خودش جلب میکرد.
نگاه گیرا و پر غرورش به همراه چند دکمه باز پیراهن سفید رنگش و موهای مشکی حالت داده شدش هم در جلب توجه کردنش تاثیر داشت...
نیم نگاهی به تهیونگ که بالای پله ها ایستاده بود انداخت و پوزخندی زد.
اخم های ته گره خوردند و حرصی به سمت اتاق مشترکش با کوک رفت.
در اتاق رو به شدت باز کرد اما با دیدن کوک سرجاش خشک شد.
کوک از نگاه خیره ته ، معذب تکانی خورد: چیزی شده؟
ته اب دهانش رو قورت داد و سرش رو تکان داد. در رو پشت سرش بست و به سمت کوک رفت. اروم اروم بهش نزدیک میشد و وراندازش میکرد. لیسی به لبش زد وچشم هاش رو زیر کرد: قرمز؟... میخوای دیوونم کنی؟
کوک اروم ماندن بود. لبشرو گاز گرفت وسرش رو به دو طرف تکان داد. ته باز هم جلو رفت و مماس تن کوک ایستاد. موهای دو رنگ و حالت دارش به همراه کت و شلوار سرخ رنگ تنش...
همه برای دیوانه کردن ته کافی بودن...
چشم هاش رو بست و ااه کلافه ای کشید. کوک تمام مدت در سکوت و لبخند به لب به دیوانگی خوناشامش خیره بود. ته چشم هاش رو ریز کرد: میخندی؟
کوک خرگوشی خندید و ته لب خودش رو گاز گرفت. شدیدا دلش میخواست برای بار سوم اون پسر رو تصاحب کنه.
کلافه برگشت سمت در اتاق و قفلش رو چرخاند. بعد با صفحه کوچک کنار در ، محافظ و عایق صدارو فعال کرد. لیسی به لبش زد و به سمت کوک برگشت: مهمونا میتونن یکم بیشتر منتظرمون بمونن بیبی...
کوک شوکه به ته نگاه کرد: ولی....ته ته ما صبح باهم بودیم
ته بدون توجه کتش رودر آورد وروی صندلیان انداخت: تقصیر خودته عزیزم...بهت گفتم خوشگل نکنی وگرنه تنبی میشی
کوک اب دهانش رو قورت داد و عقب عقب رفت اما با برخورد پاش به تخت، روی اون نشست...
ته روی پسر کوچک تر خم شد و مک کوتاهی به لبش زد: هممم...بیبی بالم توت فرنگی زده
کوک تنها به ته خیره بود و چیزی نمی گفت. از اول هم قصد نداشت با تیپ قرمز در جشن شرکت کنه اما نمی دونست چرا این لباس رو پوشیده...!!!؟
شاید ته دلش شیطونی میخواست...؟؟!!
ته لبش رو به مال کوک کوباند و بوسه نیمه خشنی رو اغاز کرد. لب های پسر کوچک تر رو عمیق مک میزد و دستش رو روی تن و نشان پسر میکشید. کوک سعی میکرد در بوسه شرکت کنه اما لب های ته این اجازه رو بهش نمیدادن...
انقدر مکید که لب های کوک کاملا قرمز و ورم کرده شدن. از بوسه خشنش دست کشید و خیره به چشم های نیمه باز کوک، اون رو به عقب هل داد و روش خیمه زد. با نیشخند دو طرف لباس مردانه و قرمز رنگ کوکرو گرفت و کشید.
هردکمه ای به گوشه ای به پرواز در امد و کوک با تعجب به ته نگاه میکرد: این...من دوستش داشتم..یاا کیم.تهی...
لب های ته ساکتش کردن و ادامه حرفش در دهان ته خفه شد. خوناشام دستش رو نوازش وار روی تن بلورین پسر کوچک تر میکشید و هر از گاهی همزمان با گاز گرفتن از لب هاش، نیشگونی از سینه و شکم پسر هم میگرفت.
از لب هاش دل کند و بوسه هاش رو تا گردن و گلوی کوک ادامه داد. وقتی شروع به مک زدن مارک روی گردن کوک کرد، تونست ناله تو گلوش رو بشنوه. با ولع بیشتری مارک کوک رو مکید و گوش هاش رو مهمان ناله های پسر کوچک تر کرد. دست هاش رو به حرکت در اورد و دو دست کوک رو بالای سرش گرفت تا پسر زیرش رو بی دفاع تر از قبل کنه...
سرش رو عقب کشید و لب هاش با صدا از گردن کوک جدا شد. به پسر زیرش نگاه کرد. دانه های براق عرق روی سینه و شقیقه هاش در حال حرکت بودن و چشم هاش خمار شده بود. نفس نفس میزد و باعث میشد ترقوه درخشانش برای تهیونگ چشمک بزنه...
ته لبش رو لیس زد: بیب...من هنوز کاری نکردم که نفس نفس میزنی...
بینیش رو روی ترقوه کوک میکشید و نفس سردش رو روی تنش خالی میکرد. از لرزش پسر کوچک تر غرق لذت میشد. دست هاش رو بالای سرش ثابت کرد و با دست ازادش عضو نیمه تحریک شده ی کوک رو به ارومی از روی شلوار قرمز رنگش، لمس کرد.
کوک با چشم های خمارش به ته خیره بودو با هر حرکت خوناشامش اروم میلرزید. نالهارومی از بین لب هاش فرار کرد: ته ااه...
تهیونگ فشار بیشتری به عضو کوک اورد و گاز ریزی از نوک سینش گرفت: بیب... ته نه...بگو ددی تا به خواسته تنت برسی
کوک قوسی به کمرش داد و با فشار ته ، ناله اغواگری کرد: ددی...عاااح...میخوامت
نیشخند تهیونگ غلیظ تر شد. سرش رو پایین برد و بدون توجه به بی قراری کوک، سینه راستش رو به دندون گرفت و شروع به مکیدن کرد. دستش رو وارد شلوار و باکسر پسر کرد و شروع به پمپ کردن عضو تحریک شده کرد.
ناله کوک هر لحظه بلند تر از قبل میشد و ابنکه نمیتونست دست هاش رو تکان بده عصبیش میکرد. بی دفاع و خمار به سر تهیونگ که روی سینش بود نگاه میکرد و لبش رو گاز میگرفت تا اروم تر ناله کنه. ته گاز محکمی از سینش گرفت و سرش رو بلند کرد. از وسط سینه کوک شروع به بوسیدن کرد تا دوباره به لب های پسر رسید. لب هاش رو با ولع میخورد و زبات گرمش رو مک میزد...
وقتی از شدت بی قراری پسر کوچک تر مطمئن شد، عقب کشید: وقت تنبیه...
خبیث نگاهی به چشم های خمار کوک انداخت و بلند شد. به سمت کشو دراور رفت و دستبند مشکی رنگی رو بیرون کشید. کوک رو بلند کرد و لباس هاش رو کاملا در اورد. بعد به دست هاش دستبند زد و گیره دستبند رو به گیره متصل به تخت وصل کرد. عقب کشید و به کوک که با نگاه مظلومی بهش خیره بود نگاه کرد. لباس خودش رو هم در اورد: اینجوری نگام نکن بیبی...تقصیر خودته
کمربندش رو باز کرد و شلوار و باکسرش رو پایین کشید. همین کار رو با کوک هم کرد و بین پاهای پسر کوچک تر قرار گرفت.
سرش رو پایین برد و ران کوک رو بوسید و باعث حبس شدن نفس پسر کوچک تر در سینه اش شد. از واکنش کوک خوشش اومد. پاهای کوک رو روی شانه اش گذاشت و شروع به مک زدن و لیسیدن رون های تو پر پسر زیرش کرد. کوک بی قرار زیر خوناشامش میلرزید و از حس لب هاش غرق لذت میشد. ته از خون مرده شدن جای مک هاش و کبود شدنشون مطمئن شد، سرش رو کج کرد و خیره به چظم ها و نفس نفس زدن کوک، خبیث بوسه ای به عضو متورمش زد. منقبض شدن تن کوک رو حس کردپس با یک حرکت عضو پسر کوچک تر رو وارد دهانش کرد و مکیدش...
کوک از لذت یهویی که به تنش وارد شد، ناله بلندی سر داد. ته دستش رو روی تن پسر میکشید و غضوش رو مک میزد. دستش رو با شیطنت به سوراخ کوک رسوند و مشغول بازی کردن با هاش شد...
کوک نمیدونست چیکارکنه... لذت در تنش در جریان بود و داشت دیوانش میکرد...
هقی زد و اسم تهیونگ رو بلند ناله کرد.
ته از کارش دست کشید. بعد از بوسیدن نوک عضو کوک بلند شد و لبشرو به لب کوک رسوند. اروم میبوسیدش دست هاش رو نوازش میکرد. عضوش رو روی ورودی کوک تنظیم کرد و بدون اماده کردن پسر کوچک تر، یضرب واردش شد. نیشخندی بین بوسه زد و ناله کوک رو در دهانش خفه کرد. مدتی بی حرکت ماند تا کوک کمی اروم بشه....
بوسه خیسشون رو قطع کرد و خیره به چشم های خیس کوک، اولین ضربه رو زد...
کوک با چشم های مظلوم و مشکی رنگش، بهش خیره بود و این برای ته زیادی کیوت بود...
ضربه هاش بیشتر وپرقدرت تر میشدن و ناله های کوک هر لحظه بلند تر میشد. ته خم شد و همزمان با پمپ کردن عضو کوک، مکی به لب هاش زد و دست های پسر کوچک تر رو باز کرد.
دست های کوک به کمر ته چنگ میزدن و بین لب هاش ناله میکرد.
ته از لذت باسن کوک رو اسپنک کرد و سرعت ضربه هاش رو بیشتر کرد. کام سفید رنگ کوک ، با پمپ کردن عضوش، ذره ذره روی دست هاش میریخت و بدنش هر لحظه منقبض تر میشد و لذت تهیونگ رو چندبرابر میکرد.
کوک تو دست ته خالی شده بود و ناله اش در دهان ته خفه...
تهیونگ نزدیک بود. سرعتش بیشتر از قبل شده بود و دست هاش وجب به وجب تن کوک رو متر میکردن...
بوسشون رو قطع کرد و بعد از بوسیدن چشم های بی حال کوک، سرش رو توی گردنش برد و ترقوه پسر رو گاز گرفت و شروع به خوردن خون خوش طعم خرگوشش کرد. کوک از لذت مکیده شدن خونش توسط ته لبش رو گاز گرفت و چنگی به کمر ته زد. گرمای کام پسر بزرگ تر رو درونش حس میکرد ...
خارج شدن خون از تنش رو هم همینطور...
ضربه های ته اروم و بعد متوقف شدن و سرش رو بلند کرد. لیسی به جای نیشش زد و خون باقی مانده رو هم لیسید.
جای نیش های ته بلافاصله بسته و بعد محو شدن. کوک نفس نفس میزد. بدنش نمیتونست لذت های درونش رو حضم کنه و مغزش هنوز گیج بود.
ته عضوش رو بیرون کشید. مقداری از کامش از سوراخ کوک بیرون ریخت. ته سرش رو جلو برد و شروع به لیسیدن سوراخ کوک کرد تا از دردش کم کنه. کوک روی ارنجش بلند شد و وقتی تصویر روبه روش رو دید، نفسش حبس شد...
چرا براش جذاب و لذت بخش بود؟
ته به لیس زدن سوراخ کوک پایان داد و لب پسر کوچک تر رو کوتاه بوسید: فکر کنم مهمونا دیگه عصبانی شده باشن کلوچه
دست کوک رو گرفت و بلندش کرد: بیبی خوبه؟
کوک در اغوش ته قرار گرفت.دردی حس نمیکرد: درد ندارم ته ته...
شیطون سرش رو تو گردن ته قایم کرد:راستش... از این تنبیا دوس دارم...
و ریز خندید. ته ، کوک رو به خودش فشرد و بلند شد:پس از حالا منتظر تنبیه باش... هر روز تنبیهت میکنم
حرفش باعث خنده بلند کوک شد. ته با پسر در اغوشش به سمت رگال لباس ها رفت: خب حالا...وقتشه لباس جدید بپوشیم
با چند دستمال هردوشون رو تمیز کرد و شروع کردن به پوشیدن لباس...
.......
تیپ قرمز کوک دیدین؟
پسندیدین؟
غلب غرمز
ESTÁS LEYENDO
Mყ Vampire. [Completed]
VampirosGenre : Romance ❄ Vampire ❄ Smut ❄ and .... Cap :Vkook ❄ Up: Unknown❄ By Amador❄️ ❄همیشه بین دوگروه گرگینه ها و ساحره ها دشمنی بوده و هست.البته حضور پررنگ خوناشام هارو نمیشه نادیده گرفت.! ❄یک روز این دو گروه ، تصمیم گرفتن که با وصلتی به این دشمنی...