سلام بعد یه مدت طولانییییی...
امیدوارم حالتون خوب باشه.حال درساتونم خوب باشه 😑 معلوم نیست این چیزایی که از ما میگیرن امتحانه یا شکنجه...
خب اونو ول کنیم یه پارت گوگولی اوردم براتون😊
لَذَت ببرید😈
یه نکته دیگه، دبگه باید شرط ووت داشته باشیم🙃
شرط ووت پارت بعد 65تا🙄 اممم اصلنم زیاد نیس🙄اما من یه بوک دیگه اپ کردم😶 البته پارت اولشو چند روز دیگه میزارم. اسمش ماه ارغوانیه با ژانر امگاورس... خودم که دوستش میدارم😶شماهم دوستش بدارید🙃💜 همین امروز عصر پابلیش شده...
اینم لینکش: https://my.w.tt/8hrsi2N8ecb
اگر بیاد...حالا لَذَت ببرید😈
جونگ کوک هنوز همونطور که روی مبل پهن بود و با علاقه هویج هاش رو میخورد، به غر زدن هاش هم ادامه میداد.
تهیونگ هم با چشم های قلبی شده به پسرکیوت نگاه میکرد.
کوک لب هاش رو اویزون کرد و بلند شد: من گفتم بهم نزدیک نشه...اون خوناشام عوضیم رفته خودشو گموگور کردههه... اصلا کی گفت به حرفم گوش بدی کیم تهیونگ...
با حرص به هویجش گاز میزد و کل خونه رو راه میرفت بدون دونستن اینکه اون خوناشامی که عوضی خطابش میکنه، در حال گوش دادن به حرف هاشه.
تهیونگ با خنده خبیثی بلند شد و تو صدم ثانیه خودش رو به کوک رسوند و از پشت بغلش کرد. جونگ کوک خشک شده ایستاد. ترسیده بود و این رو تهیونگ از تپش قلبش فهمید.
اروم دست هاش رو روی تن جونگ کوک بصورت نوازش وار حرکت داد و گونش رو بوسید : چرا دیگه غر نمیزنی کلوچه؟
جونگ کوک با فهمیدن این که کسی که بغلش کرده تهیونگه با اخم کیوتی به سمتش چرخید . مشت ارومی با دستی که توش هویج نیمه خورده شدش بود، به شونه تهیونگ زد.
کوک: ترسوندیم ته...
تهیونگ ابرو هاش رو بالا انداخت: فکر کنم به این اقا خرگوشه خیلی رو دادم که بهم مشت هم میزنه
جونگ کوک مشت دیگه ای به همون شونه ته زد.
تهیونگ چهره شوکه ای به خودش گرفت: نگاش کن...واقعا از این خوناشام عوضی نمیترسی کلوچه ؟
جونگ کوک نوچی کرد و گازی به هویجش زد اما با یاداوری چیزی با اخم کیوتش دوباره به ته نگاه کرد.
در حالی که هویجش رو میجوید حرف زد: مگه من نگفتم... نزدیکم نشی... کیم تهیونگ شی...
تهیونگ خبیث لبش رو گاز گرفت و زیر لب گفت : دستورم میدی بهم خرگوش گرگ نما...( بعد خم شد تو صورت کوک ) من شنیدم یه نفر میگفت...کاش اون خوناشام عوضی به حرفم گوش نمیکرد...اون یه نفر تو نبودی نه؟
جونگ کوک با شنیدن این حرف سرخ شد و سرش رو تو گردن تهیونگ قایم کرد.
با صدای خجالت زده ای حرف زد : تو...داشتی به حرف هام گوش میدادی...ببر بد...
تهیونگ با خنده کوک رو به خودش فشرد: کیوتک...تازه داشتم از رو ساختمونای دیگه هم دیدت میزدم...
جونگ کوک گاز محکمی از شونه تهیونگ گرفت.
ته هم با خنده بیشتر به خودش فشردش اما با به یاد اوردن حرف های چند شب قبلشون، نیشخند خبیثی زد.
گلوش رو صاف کرد تا کوک رو متوجه خودش کنه.
بعد از بالا اومدن نگاه کوک، با چشم ها و چهره شیطانیش بهش نگاه کرد: تو منو چند روز از دیدن و چشیدن لبات منع کردی خرگوشک...حالا وقت تنبیه
ادای فکر کردن در اورد وهمزمان از چهره شوکه جونگ کوک لذت میبرد.
ته: فکر کنم یادته که قرار بود خودمون رو اماده کنیم...
جونگ کوک با شنیدن این حرف ، به طرز کیوتی عقب پرید و از تهیونگ فاصله گرفت.
نیشخند ته با دیدن واکنش کوک غلیظ تر شد. چهره بی خیالی به خودش گرفت . اروم اروم به کوک نزدیک میشد و همزمان حرف هم میزد: الان بهترین وقته...هم تو اماده میشی...هم من تلافی این چند روز رو درمیارم...هم تنبیه خوبیه...
با پایان جملش لبش رو گاز گرفت.
با عقب عقب رفتن جونگ کوک، اون رو کاملا به دیوار چسبونده بود و خودش هم دو دستش رو دو طرف کوک تکیه داد.
مماس با صورتش و خیره تو چشم های مشکی رنگی که کمی
میلرزید، جوری که نفس های نیمه سردش به صورت و لب کوک برخورد کنه، حرف زد: نظرت چیه ساحره کوپولو؟
چشم های جونگ کوک بین دو مردمک مشکی رنگ ته در گردش بود.
اون چشم ها باعث میشدن همه چیز رو فراموش کنه و فقط به همون دو تیله بی انتها خیره بمونه.
برای همیشه.
اب دهانش رو به سختی قورت داد که همون لحظه نگاهش به سمت لب های گوشتی تهیونگ سُر خورد.
حالا چشم هاش بین لب ها و چشم های تهیونگ در رفت و امد بودن.
پسر بزرگ تر هم تمام مدت با لذت به طعمه اش نگاه میکرد.
تهیونگ متوجه مردد بودن کوک شده بود.
خیلی سریع بوسه ای به لب های کوک زد که باعث شد نگاه پسر کوچک تر دوباره میخ چشم هاش بشه.
تهیونگ میتونست مدت ها با این پوزیشن بایسته تا فقط این نگاه کوک نصیبش بشه.
میتونست خواستنی که در چشم های جونگ کوک موج میزد رو ببینه و این لذت عجیبی رو به قلب نیمه تپنده اش، تزریق میکرد.
اما در کنار اون خواستن که انگار با هرلحظه بیشتر موندن در
این پوزیشن بیشتر میشد، میتونست از چشم های جونگ
کوک مردد بودنش رو هم حس کنه.
برای بار دوم بوسه سریعی به لب های خواستنی پسر کوچک تر زد که باعث به وجود اومدن لبخند زیبایی روی اون دو تکه گوشت صورتی رنگ شد.
صدای خجالت زده و کمی لرزون جونگ کوک در گوش هاش پیچید: الان داری...دلبری میکنی... تهیونگ شی؟
تهیونگ با خنده بوسه دیگه ای به لب های پسر کوچک تر زد: الان معلومه کی با نگاه های خواستنیش داره دلبری میکنه جونگ کوک شی..
با حفظ پوزیشنشون، یکی از دست هاش رو روی گونه هلویی
جونگ کوک گذاشت و شروع به نوازشش کرد.
جونگ کوک سرش رو کج کرد تا بهتر بتونه دست خوناشامش رو حس کنه.
با همون نگاه خواستنیش ، چشم های تهیونگ رو هدف گرفت و با لحنی که ترکیبی بود از کیوت و سکسی! صداش زد.
کوک: ته...
تهیونگ لبخندی به اون صدای نیمه لرزون زد: جون ته...
جونگ کوک خجالتی خندید و سرش رو پایین انداخت اما با دیدن گردن بلورین تهیونگ، اون هم درست رو به روش، دوباره نگاهش رو بالا اورد.
با صدایی که لرزون تر شده بود حرف زد: میشه...منو کامل... مال خودت کنی؟
منتظر جواب تهیونگی که با ابرو های بالا رفته به کوک نگاه میکرد نموند و سرش رو کمی جلو برد تا به گردن تهیونگ برسه.
بوسه ارومی به پوست تهیونگ که سرد تر از مال خودش بود زد و عقب کشید.
دوباره به چشم های کشیده و زیبای تهیونگ خیره شد و
منتظر واکنشی از طرف پسر بزرگ تر موند.
دیگه داشت نا امید میشد که با حرکت یهویی تهیونگ، غرق در لذت بوسه شد.
تهیونگ خیلی سریع لب هاشون رو بهم رسوند و از همون اول مک های عمیقش رو شروع کرد.
دست هاش رو پشت گردن و کمر کوک گذاشت و برای دسترسی بهتر به لب های شیرین دوست پسرش، سرش رو کج کرد.
جونگ کوک هم دست های اویزونش رو بالا اورد و به شونه
های تهیونگ چنگ زد و با کشیدن خودش به بالا، شروع به همراهی در بوسه کرد.
هردو با ولع و به نوبت لب های دیگری رو میمکیدن و این بین تهیونگ گاهی گاز های ریزی به لب پایینی کوک میزد و هردو رو بیشتر در لذت بوسه غرق میکرد.
با گاز نسبتا محکمی که از لب های کوک گرفت، دست کوک بالا اومد و چنگی زد به موهای تهیونگ.
صدای بوسه خیسشون و نفس نفس زدن هاشون ، گوش های هردو رو پر کرده بود که لذت همراهیشون رو بیشتر از قبل هم میکرد.
تهیونگ مک محکمی به لب بالایی کوک زد و با باز کردن چشم هاش، بوسه خیسشون رو قطع کرد.
چشم های بسته کوک در حالی که تند تند نفس میکشید و اون لب های سرخ شده و خیس از بوسشون، عجیب با روح تهیونگ بازی میکرد.
جونگ کوک وقتی نفس هاش تنظیم شد چشم هاش رو باز کرد و با چشم های خمار و مشکی رنگی که خیره بهش بود ، رو به رو شد.
تهیونگ با اون نگاهی که برای جونگ کوک خیلی خواستنی بود و اون لبخند ریز گوشه لبش ، قصد کشتن جونگ کوک رو داشت؟
کوک خیلی اروم جلو رفت و خیره به چشم های تهیونگ لبش رو روی مال اون گذاشت. همین لمس تنها لب هاشون هم ارامش رو به هردو هدیه میداد.
تهیونگ نیشخندی روی لب های کوک زد و کمرش رو محکم
تر گرفت.
لحظه بعد در حالی که هنوز اتصال بین لب هاشون قطع نشده بود، روی تختی که تازه گوشه تراس گذاشته بودن ، نشست و جونگ کوک رو روی پاهاش نشوند.
یه چنین تختی تصور کنید دیگه
جونگ کوک به ارومی عقب رفت و نگاهی به اطرافشون انداخت.
بعد با دیدن پوزیشن جدیدشون با خجالت تهیونگ رو بغل کرد.
تهیونگ راضی از واکنش کوک لبخندی زد و شروع کرد به نوازش پاهای کوک که در دو طرفش بودن.
اون ست زرد رنگ هودی که تن جونگ کوک بود، تهیونگ رو برای زودتر تصاحب کردنش بیشتر از قبل وسوسه میکرد.
اما تهیونگ هنوز جواب قطعی از کوک نگرفته بود...
کنار گوش جونگ کوک شروع به حرف زدن کرد و نوازش هاش رو به رون های تو پر خرگوشش رسوند.
ته: اینجا رو دوس داری کلوچه؟
کوک با لپ های هلوییش و صدایی که بخاطر لمس های تهیونگ لرزون شده بود جوابش رو داد: این تخت... رو خیلی دوس دارم...ولی...چرا اومدیم اینجا؟
تهیونگ نوازش هاش رو به کمر و باسن کوک رسوند و متوجه لرزش کم بدن جونگ کوک شد.
شونه پسر تو بغلش رو بوسید و اروم کنار گوشش به حرف زدن ادامه داد : چون... بیبی این تخت رو دوست داره... و تراس سبزمون میتونه کلوچه کوچولومو اروم کنه...
جونگ کوک اروم خندید.
هیچ حس بدی از لمس های تهیونگ نداشت.
درواقع از حس های جدیدی که در بدنش به وجود می اومد هم، لذت میبرد.
دست های ته به ارومی به زیر لباس زرد رنگش خزید و شروع به لمس کمر و شکم نیمه عضله ای کوک کرد.
جونگ کوک اول لرزید و با بستن چشم هاش، سرش رو به شونه تهیونگ فشار داد.
حالا بدنش نسبت به لمس واکنش نشون میداد اما کوک سعی در کنترلش داشت و موفق هم شد...
فکر میکرد با حس دست ته روی بدنش، واکنش های شدیدی
نشون بده اما انگار مغزش اون خاطره بد از گذشته اش رو به انتهایی ترین قسمتش هل داده بود و روی دست های تهیونگ که حالا گرم تر بودن، تمرکز کرده بود.
تنها حسی که داشت لذت بود و ارامش. میتونست دمای بدن تهیونگ رو که بالا تر از زمان عادی رفته بود رو هم حس کنه.
تهیونگ با دیدن اروم بودن کوک لبخندی زد و لب هاش رو به گردن شیری رنگ خرگوشش چسبوند. اروم بودن جونگ کوک بهش جرعت داده بود.
لبش رو تکون داد و مک ارومی به همون نقطه زد. لرزیدن کوک رو حس کرد و اینبار مک محکم تری به گردن شیری رنگ پسر کوچک تر زد.
شیرین بود. بدن ساحره کوچولوش شیرین بود. نقطه به نقطه اش.
مک های ارومش به گاز گرفتن و گاز گرفتن هاش هم به مک های عمیقی تبدیل شده بود.
جونگ کوک بی اراده و بطور غریزی سرش رو کج کرد و فضای بیشتری به تهیونگ داد. نمیتونست حسی که داشت رو توصیف کنه. ذهنش انگار خاموش شده بود و بدنش فقط روی لب ها و گاز های خوناشامش، تمرکز کرده بود.
با گاز نسبتا محکمی که تهیونگ از گردنش گرفت، چنگی به شونه های پسر بزرگ تر زد. سعی کرد صدایی که از گلوش برای بیرون اومدن از دهانش تلاش میکرد رو ، کنترل کنه و این باعث میشد تا صداهای نامفهومی از دهان بستش، خارج
بشه. تهیونگ بزور لب هاش رو از پوست شیری رنگی که الان پر از لکه های قرمز بود، جدا کرد.
بوسه مکنده ای به گونه کوک زد و با صدای بم شده ای تو گوشش حرف زد: بانی شیرین...چرا نمیزاری این اقا ببره ... صدای مخملیتو بشنوه؟...هوم؟
جونگ کوک در اون زمان، غرق در حس خوب بود که با حرف تهیونگ حس های خوبش، بیشتر هم شدن.
سرش رو بلند کرد و با چشم های پر ستارش به تهیونگ نگاه کرد. نشستن رو پاهای ته، تفاوت قدی جزئی رو بوجود اورده بود که هردو پسر دوستش داشتن.
جونگ کوک در سکوت و با گونه هایی که دوباره هلویی رنگ شده بودن، دو طرف هودی زرد رنگش رو گرفت و
درش اورد. لبش رو از خجالت کاری که کرده بود گاز گرفت و به تهیونگی که با نگاهش درحال تحسین بدن پسر کوچک تر بود، خیره شد.
هردو قبلا هم یکدیگر رو بدون لباس و پوشش دیده بودن اما اینبار فرق میکرد. برای هردو...
تهیونگ سرش رو تو گردن جونگ کوک بود و همونطور که عطر تنش رو نفس میکشید، چرخید و پسر کوچک تر رو روی تشک سفید رنگ گذاشت.سرش رو بلند کرد و کل تن خرگوشش رو از نظر گذروند.
ته: حتما یه کار خوبی کردم که یه فرشته کوچولو مثل تو گیرم اومده...
اروم و مسخ شده گفت. دوباره به سمت لب های کوک رفت و
بوسه دیگری رو شروع کرد. جونگ کوک با چشم های پر ستاره به سقف چوبی کوچکی که بالای تخت رو پوشونده بود، خیره بود.
همزمان با بستن چشم هاش، دست هاش رو مابین موهای ابریشمین تهیونگ فرو کرد و به بوسشون شدت داد.
فشاری که تهیونگ به پایین تنش میاورد رو دوست داشت و باعث میشد خودش هم زیر تن پسر بزرگ تر تکون بخوره تا بیشتر اون حس رو تجربه کنه.
تهیونگ با نیشخندی گوشه لبش، زبونش رو به ردیف دندون های مرواریدی کوک کشید تا بتونه اون حفره داغ رو هم تصاحب کنه ولی موفق نمیشد. با فهمیدن قصد جونگ کوک از وول خوردنش زیرش، فشار بیشتری به پایین تنه کوک اورد
که باعث شد سد دفاعی دهن کوک از هم باز بشه.
ته هم با لذت زبونش رو وارد دهن خرگوشش کرد و تک تک نقاط اون حفره داغ رو مزه کرد.
میخواست با یه برنامه و خیلی اروم جونگ کوک رو برای برقراری رابطه اماده کنه اما الان روی پسر کوچک تر خیمه زده بود و حتی اگر کوک عقب میکشید، ته نمیتونست عقب بکشه...
جونگ کوک لب هاش رو دور زبون داغ و خیس تهیونگ حلقه کرده بود و همزمان با مکیدن اون گوشت لغزنده، دکمه های لباس سرمه ای رنگ تهیونگ رو که خیلی هم بهش میومد، باز کرد.
لبش درگیر بوسه هاتشون بود اما دستش بلاتکلیف بین
بدن هاشون بود. انگار میترسید بدن تهیونگ رو لمس کنه...
ته که متوجه توقف کوک شد، بزور لب هاش رو از لب اون جدا کرد و زبونش رو خارج کرد.
لب های کوک حسابی متورم و قرمز شده بود و ته به طرز عجیبی از این اتفاق لذت میبرد. دست متوقف شده کوک رو گرفت و روی سینش، دقیقا جایی که قلب نیمه تپندش قرار داشت گذاشت.
به چشم های خمار و اروم کوک نگاه کرد: تو مال منی...و من مال تو...چرا از لمس کردنم میترسی خرگوشی؟
جونگ کوک به ارومی نفس میکشید و به دستش روی تن تهیونگ خیره بود. اروم حرف زد و نگاهش رو به چشم های ته داد: نمیترسیدم...فقط...نمیدونستم چیکار کنم...ته
تهیونگ اروم خندید : پس من الان یه خرگوش دست نخورده دارم که ماله خودمه و نمیدونه موقع سکس با ببرش چیکار کنه هوم؟
جونگ کوک به طرز کیوتی سرش رو به معنی اره تکون داد و دل تهیونگ برای این کارش ضعف رفت.
بوسه ارومی به پیشونی کوک زد: دیگه باید امادت کنم تا کامل مال خودم بکنمت...
گوشه لبش رو گاز گرفت و نشست. درست بین پاهای کوک . نگاه کوک رو دوست داشت. اون نگاهی که بنظر گیج و بی خبر میومد، به ته ثابت میکرد که دوست پسرش کیوت ترین پسر دنیاست.
ته دستش رو به سمت کش شلوار زرد رنگ کوک برد و
همون لحظه جونگ کوک با دو دستش صورتش رو پوشوند.
تهیونگ خندید و برای اذیت کردن خرگوشش، به ارومی شلوار و باکسر پسر کوچک تر رو پایین کشید.
جونگ کوک با حس برخورد هوا با خصوصی ترین عضو بدنش، لرزید و تا خواست پاهاش رو جمع کنه، تهیونگ مانعش شد.
تهیونگ تو صدم ثانیه شلوار و باکسر خودش رو در اورد و با یاداوری اینکه کوک اولین بارشه، به خونه رفت و جعبه لوب رو از کشو دراور کوچیک گوشه حمام برداشت.
خیلی سریع دوباره بین پاهای کوک بود با تفاوت اینکه، اینبار کاملا لخت بود. جونگ کوک هنوز دست هاش رو از روی صورتش بر نداشته بود و این لبخندی رو روی لب های ته
مینشوند. لبش رو گاز گرفت و بوسه ای به رون سفید رنگ کوک زد و صدای خجالتی کوک رو شنید: تهه...
با لبخند رون کوک رو گاز گرفت و باعث لرزیدن پسرش شد: جونم بیبی...
با نیشخند دوباره رون کوک رو گاز گرفت و دوباره شاهد لرزیدنش شد. ورودی صورتی رنگ کوک نظرش رو جلب کرد و دست از سر رون های سفیدش برداشت.
انگشت اشارش رو به لوب اغشته کرد و به صورت دورانی دور سوراخ کوک کشید. جونگ کوک با حس سرما روی ورودیش، لبش رو گاز گرفت و بی اختیار ناله ای از گلوش خارج شد. تهیونگ با نیشخند به سوراخ دست نخورده پسرش فشار اورد تا بیشتر اون صدا رو بشنوه.
کوک چرخی زد و روی شکمش خوابید. شرس رو تو بالشت فرو کرد و ناله اش رو اونجا ازاد کرد.
تهیونگ با خنده به کمر کوک بوسه زد و خیلی اروم انگشتش رو وارد اون سوراخ تنگ کرد.
جونگ کوک جیغی از درد کشید و به تشک تخت چنگ زد.
کوک: ااییییییییی....درد داره تهههه
تهیونگ اروم شروع به حرکت دادن انگشتش کرد و روی جونگ کوک خم شد.خط کمرش رو تا گردنش بوسید و زیر گوشش رو مکید : هیشش...الان دردش تموم میشه عزیزم...
کنار گوشش حرف میزد و همزمان انگشت های بعدیش رو واردش میکرد.....
تهیونگ چهار انگشتش رو با سرعت درون کوک حرکت میداد و ناله های از روی لذت کوک، هر لحظه بلند تر میشد.
تهیونگ هم با لذت روی شونه های کوک لکه های قرمز به جا میذاشت.
با حس کردن اینکه جونگ کوک امادس، انگشت هاش رو خارج کرد و سر عضو خیس شدش رو روی ورودی جونگ کوک تنظیم کرد.
خم شد و شونه کوک رو بوسید. کنار گوشش اروم گفت: اماده ای مال خوناشامت بشی...اقا خرگوشه؟
جونگ کوک با همون لپ های هلوییش سرش رو خیلی کیوت بالا و پایین کرد. بالشت زیر سرش رو تو مشتش گرفت و سرش رو توش قایم کرد.
تهیونگ همزمان با بوسیدن شونه جونگ کوک خودش رو واردش کرد. جونگ کوک اسم تهیونگ رو جیغ کشید و ته از اینکه خونشون تو طبقه دوازدهم بود، نفس اسوده ای کشید.
اروم کمر جونگ کوک رو نوازش میکرد و بی حرکت مونده بود. بوسه های ریزی به گردن و کمر کوک میزد تا حواسش رو از دردش پرت کنه.
جونگ کوک سرش رو روی بالشت گذاشت و به فضای سبز روبه روش خیره شد تا دردش رو بتونه فراموش کنه.
تهیونگ سر جونگ کوک رو چرخوند و یه بوسه دیگه رو شروع کرد. در همون حال شروع کرد به ضربه زدن به بدن زیرش.
ناله های کوک تو دهن تهیونگ خفه میشد و ضربه های
اروم تهیونگ، عمیق تر و تند تر میشدن.
تهیونگ خودش رو بیرون کشید و جونگ کوک رو برگردوند به کمر. بین پاهای کوک قرار گرفت و دو باره خودش رو وارد کرد و مستقیما نقطه ای رو که میدونست نقطه حساس کوکه، هدف قرار گرفت.
ضربه های محکم و پر سرعتش رو به اون نقطه وارد میکرد و از حس و صدای برخورد بدن هاشون غرق لذت میشد.
جونگ کوک از حس لذتی که به بدنش وارد میشد بلند ناله میکرد و اسم تهیونگ رو میشه گفت جیغ میکشید...
تهیونگ هم با صدای بمش جوابش رو میداد و برای بیشتر لذت بردن دوست پسرش، روش خیمه زد و شروع به بوسیدن لب هاش و مارک گذاشتن دوباره روی گردنش کرد.
جونگ کوک از شدت لذت به کمر و موهای تهیونگ چنگ میزد و خشن لب هاش رو گاز میگرفت. گاز گرفتن هاش وقتی شدید تر شد که تهیونگ شروع به پمپ کردن عضو متورمش کرد تا با همدیگه به کام برسن....
دقایق بعد تهیونگ تو سوراخ کوک و جونگ کوک در دست تهیونگ به کام رسید...
هردو نفس نفس میزدن و لبخند زیبا و ارامش بخشی روی لب های کوک نقش بسته بود.
با صدای گرفته و لرزونش خرف زد: بلخره....کامل...مال خوناشامم...شدم.
تهیونگ به کیوتی کلوچش خندید و سرش رو که به شونه کوک تکیه داده بود، بلند کرد و بوسه ارومی به نوک بینی
کوک زد : اگر اینجوری به کیوت بازیات و دلبریات ادامه بدی...بازم میخورمتا...
جونگ کوک هم خنده خسته ای کرد. ادای فکر کردن رو دراورد و با لب های غنچه شده گفت: فکر کنم..از این خورده شدنا خوشم اومد ته ته...
تهیونگ ابرو هاش رو بالا انداخت و خودش رو بیرون کشید. ملافه سفید رنگب که کنار تخت تا شده بود رو برداشت و شروع به تمیز کردن خودش و کوک کرد.
ته: انگار من اینجا یه خرگوش دیوص! خوردنی دارم... که از خورده شدن خوشش اومده...
با لبخند شیطونی به کوک که باز لپ هاش هلویی شده بودن نگاه کرد.
ملافه رو به کناری انداخت و جونگ کوک رو بغل کرد. انگار که یک بچه کوچولو و سبک رو بغل میکنه.
ته: پاهاتو دور کمر من حلقه کن کلوچه شیرینم...
جونگ کوک هم با خنده مثل یک کوالا به تهیونگ چسبید و پاهاش رو دور کمر ته حلقه کرد. سرش رو هم روی شونه ته گذاشت.
ته بوسه ای به موهای کوک زد و به سمت اتاقشون راه افتاد: بیبی من خستس...اول میخوابه بعد خودم میبرمش یه حمام حسابی تا درد کمرش از بین بره...باشه؟
جونگ کوک هم به طرز کیوتی جوابش رو داد: باشه ته ته
تهیونگ با لبخند روی تختشون دراز کشید و جونگ کوک رو
در اغوشش قایم کرد. ملافه سبکی هم روی خودشون کشید.
بوسه ای به پیشونی کوک زد: درد نداری خرگوشیم؟
جونگ کوک سرش رو به دو طرف تکون داد: خیلی کم ته ته
بوسه دیگه ای به پیشونی کوک زد: بخواب شیرین من...بعد همون یکمم از بین میبرم...
جونگ کوک با حس نوازش های تهیونگ و ارامشی که بهش تزریق میشد، به خواب رفت.
تهیونگ هم اونقدر به چهره غرق در ارامش کوک خیره موند که اون هم به خواب رفت.
خوناشام و خرگوشش هردو خواب بودن غافل از اینکه ، درست روی همون ساختمانی که تهیونگ این مدت خرگوشش
رو دید میزد، در چند متریشون، پسری با غم و نفرت به عشقبازی اون دو نفر نگاه میکرده...
دارک چشم هایی که بخاطر مصرف الکل در این چند شب ، حسابی قرمز شده بودن رو بست و نگاهش رو از روی برادرش و ساحره در اغوشش برداشت.
با سرعت به سمت عمارت کریس پاین حرکت کرد...
حالا بدون هیچ حسی روبه روی رئیسش ایستاده بود و اجازه میداد مرد چشم ابی با پوزخند گوشه لبش و سیگار در حال سوختن توی دستش، براندازش کنه.
کریس: این چند روز کجا بودی؟...میدونستم برمیگردی پیش خودم...
اما دارک بدون توجه به حرف های مرد، با لحن سردی حرف زد: اون نقشه که کشیدی...کی شروعش کنم...
مرد چشم ابی لبخند خبیثی زد و سیگارش رو خاموش کرد : خیلی زود کریس کیم...خیلی زود...
دارک هنوز هم دلیل سنگینی روی قلبش رو نمیفهمید اما میخواست هرجور که شده یک نفر رو بدست بیاره.
دارک: اون ساحره...وقتی قدرت هاش رو گرفتی...باید بدیش به من...
رئیسش هم با لبخند کثیفی بهش نگاه کرد و سرش رو تکون داد: با کمال میل کریس...اونو از الان مال خودت بدون...
YOU ARE READING
Mყ Vampire. [Completed]
VampireGenre : Romance ❄ Vampire ❄ Smut ❄ and .... Cap :Vkook ❄ Up: Unknown❄ By Amador❄️ ❄همیشه بین دوگروه گرگینه ها و ساحره ها دشمنی بوده و هست.البته حضور پررنگ خوناشام هارو نمیشه نادیده گرفت.! ❄یک روز این دو گروه ، تصمیم گرفتن که با وصلتی به این دشمنی...