part 15

2.7K 443 45
                                    

تمام احساس خوبش با حس کردن حضور شخصی درست پشت سرش، از بین رفت....
با اخم به سمت فرد پشت سرش برگشت: چی میخوای دارک؟
دارک تکخندی زد: دارک؟...من ازت بزرگ ترم...من هیونگتم...
ته: من هیونگی ندارم...بگو چی میخوای
دارک شروع به راه رفتن کرد. همزمان در حال اسکن کردن کل خونه بود.
دارک: ساحره کوچولو کجاس؟
اخم تهیونگ غلیظ تر شد : به تو ربطی نداره...چرا اینجایی
و با عصبانیت کیسه خون رو از یخچال مخفی اتاقش بیرون کشید. جامی از خون پر کرد و بدون توجه به دارک که با نیشخند بهش نگاه میکرد، کیسه خون رو سرجاش برگردوند.
دارک: انگار واقعا عاشق شدی...
تهیونگ نیمی از خون داخل جام رو یه نفس سر کشید. با چهره سرد و خنثی به مردی که مثلا قرار بود برادرش باشه نگاه کرد.
ته: خب...که چی؟
اینبار ابرو های دارک بهم دیگه گره خورد و با اخم غلیظش به سمت تهیونگ اومد. تو یه چشم بهم زدن در میلی متری
تهیونگ ایستاده بود. با خشم و اخمی که هرلحظه غلیظ تر
میشد، حرف هاش رو میزد.
دارک:داری چه غلطی میکنی کیم تهیونگ...میخوای ساحره کوچولوت بمیره؟...مگه نمیدونی اون چقدر پیگیر این پسرست...الان عاشق شدی؟...فکر میکنی چند سال میتونی باهاش باشی؟..ده سال؟بیست سال؟ خوب میدونی ساحره ها دیگه جاودانه نیستن و تو یه خوناشام جاودانه ای ... البته .. زندگی این ساحره شگفت انگیزت هرلحظه ممکنه تموم بشه...تو حق ندا....
مشت محکم تهیونگ، فرصت ادامه دادن رو از دارک گرفت. از شدت ضربه، دارک حس کرد فکش جا به جا شده.! با چشم هایی که تقریبا شوکه بودن، به صورت سرد و چشم های پر از خشم برادر کوچک ترش نگاه کرد.
تهیونگ با صدایی که سرماش دل دارک رو هم از ترس
میلرزوند حرف میزد . پوزخندی به نگاه نسبتا ترسیده دارک زد و با صدای بم و سردش حرف زد: من...کیم تهیونگم...یا بهتره بگم...ویکتور اویل...من ویکتورم ، قدرتمند ترین
خوناشامی که تا به الان این جهان به خودش دیده...
پوزخندش پر رنگ تر شد و به برادرش نزدییک شد: تو بهتر این چیزا رو میدونی...خوب میدونی کی منو تبدیل کرده...پس برای من حرف از کشتن نزن... چون من از تو ماهر ترم
بدون توجه به دارک جام خونش رو کامل سر کشید...
..............................................................................
جونگ کوک اطراف رو دید میزد تا ماشین قرمز رنگ هوسوک رو پیدا کنه: پس کجاست؟
از اون سمت هوسوک و دوپسر دیگه جونگ کوک رو زیر نظر داشتن.
یونگی: حواستون باشه...کوک نباید چیزی بفهمه
دو پسر دیگه سرشون رو به نشونه باشه تکون دادن.
یونگی خواست پیاده شه که دست ظریف جیمین دور مچش پیچید. به صورت پسری که دوباره به دستش اورده بود، نگاه کرد. جیمین با صدای ارامش بخشی حرف زد: مواظب باش یونگ...
یونگی لبخند ارومی زد که فقط متعلق به گرگینه رو به روش بود.
جی هوپ با صورت جمع شده ای نگاهش رو بین دو گرگینه رد و بدل میکرد. ادای بالا اوردن رو دراورد و به سمت دستشون هجوم برد: بیا برو توهم...کار داریما...مگه نمیبینی کوک اونجا منتظره...اونوقت برای من صحنه عاشقونه پر میکنید؟!!...
جیمین ریز خندید و به صندلی تکیه داد. یونگی هم با خنده محوی در ماشین رو بست.
یونگی با یه حرکت از کنار جونگ کوک گذشت بدون اینکه دونسنگش متوجه بشه و وارد شرکت کیم شد.
جونگ کوک با دیدن ماشین قرمز رنگی که داشت نزدیکش میشد، نیشش باز شد. دلش برای هیونگش تنگ شده بود. هوسوک جلوی جونگ کوک ماشین رو نگه داشت . شیشه رو پایین کشید و از بالای عینک زرد رنگش که در همین فرصت کوتاه به چشم هاش زده بود، به جونگ کوکی که داشت سوار ماشین میشد نگاه کرد.
هوپ: وواوو...عشقم...خوشگل کردی
جونگ کوک اخم ساختگی کرد: یاااا هیونگ
هوسوک به ظاهر ترسیده به اطرافش نگاه انداخت: اوه اوه... یادم رفته بود که شوعرت دادم
و این جونگ کوک بود که با پوکر ترین چهره به هیونگش خیره شد. نگاهشو گرفت و نیم نگاهی به صندلی های پشتی انداخت. چشم هاش به طرز کیوتی گرد شد و لبخند روی لب هاش شکل گرفت: جیمین شیییی
جیمین که تمام مدت ساکت بود، لبخندی به چهره کیوت جونگ کوک زد: خوبی جونگ کوکا؟
نگاه جونگ کوک بین هوسوک و جیمین در رفت و امد بود: شما دوتا...همو میشناسین؟...هیونگ اگه جیمین شی رو میشناسی...یعنی یونگی هیونگم میشناسی دیگه؟
هوسوک صاف نشست سر جاش و راه افتاد.
هوپ: اممم جیمین شی...ااا یکی از مشتری های کافس
تازه باهم اشنا شدیم...
جونگ کوک به جیمین نگاه کرد و جیمین هم با لبخندش سری به نشونه بله تکون داد.
کوک: اها..
هوسوک نیم نگاهی به دونسنگش انداخت : هوم...حالا کجا دوس داری بریم؟
کوک: اممم تو گفتی بریم بیرون هیونگ...
جیمین به ارومی تو بحثشون شرکت کرد تا به هوسوک برای پرت کردن حواس جونگ کوک بطور کامل کمک کنه.
جیم: یعنی جایی نیست که دوست داشته باشی...بریم؟
جونگ کوک نگاه خبیثی اول به هوسوک و بعد به جیمین انداخت.
کوک: یجایی هست...
و در ذهنش شروع به کشیدن نقشه های شیطانی کرد...

Mყ Vampire. [Completed]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin