part 12

3K 500 57
                                    

تهیونگ به پسری که با فاصله روی مبل روبروییش نشسته بود و تو این چند ساعت حتی یک نگاه هم بهش ننداخته بود، خیره شد.
هووف کلافه ای کشید. شاید گفتن حقیقت بین یه گروه خوناشام روش درستی نبود اما خب تهیونگ میخواست جونگ کوک رو به ارزوش که دیدن خوناشام بود برسونه.!..
چهره ترسیده و گیج جونگ کوک جلوی چشم هاش بود و دروغ بود اگر میگفت از دیدن اون قیافه لذت نمیبره...
با نیشخند خبیثش خودش رو به سرعت به اتاقش رسوند و لیوان خونی برداشت. با همون چهره خبیث با سرعت سر جاش قرار گرفت.
ذره ذره خون رو مزه میکرد که متوجه نگاه خیره جونگ کوک شد. سعی کرد بی تفاوت به نظر بیاد.
ته: چیه؟
کوک: توهم خون میخوری...
ته: معلومه که میخورم...منم خوناشامم خرگوشی
از برقی که چشم های جونگ کوک زد لذت برد اما نمیدونست برق ترس بود یا برق ذوق؟!
با جمله بعدی جونگ کوک فهمید که خرگوشش ذوق زده تر از این حرفاست که بخواد به ترسش اهمیت بده...
کوک: خوناشاما خیلی جذابن ته...
خیره به تهیونگ و لیوانی که تو دستش بود گفت و تهیونگ تقریبا شوکه شد.
ته: اممم...تا چند لحظه پیش میترسیدی خرگوشی...الان جذاب شدم یهو؟
کوک: هنوزم میترسم یکم اما تو خیلی جذاب تر شدی خو با اون لیوان خون...میشه یه لحظه بدیش بهم؟
تهیونگ اخم گیجی کرد : چیو؟
جونگ کوک به لیوان خون اشاره کرد : اونو...فقط میخوام بدونم چجوریه
تهیونگ نیشخند زد و کنار خرگوش کنجکاو نشست. از منقبض شدنش لذت برد.
ته: اااا...خرگوشی میخواد خون بخوره؟...خرگوش خونخوار؟؟
کوک: چی...نه..فقط میخوام ببینمش
تهیونگ مشکوک بهش نگاه کرد و لیوان رو به دستش داد.
جونگ کوک با کنجکاوی به خون نگاه میکرد. دوست داشت بدونه چطور این خون خارج از بدن هم سالم میمونه.
لیوان رو به بینیش نزدیک کرد و بو کشید. این کارش از نظر تهیونگ مثل یک خرگوش واقعی بود.
از نظر جونگ کوک خون توی لیوان بوی شیرینی داشت.
کوک: چرا بوش اینجوریه؟
ته: چجوری خرگوش خونخوار؟
کوک: اممم...شیرین!؟
ته: خب چون شیرینه
کوک: چی؟...چطور...خب طعم خون اممم شرین نیست یجوریه...
ته: میدونم...این خون برای منو تو فرق داره...ما یجور موجود خونخواریم...البته تو کمتر ...ولی همه موجود های ماورایی
بلخره چند بار تو زندگیشون مجبور میشن خون بخورن ... خوناشاما که غذای اصلیشونه...پس برای ما یکم مزه شیرین داره...البته برای خوناشاما واقعا شیرینه
اخر جملش رو خبیث گفت و منتظر واکنش جونگ کوک موند.
کوک با ابرو های بالا رفته به تهیونگ نگاه میکرد.
بین مزه کردن یا نکردن خون دودل بود. اروم لیوان رو بالا اورد و نوک زبونش رو به خون اغشته کرد. صورتش از طعم نامعلومی که خون داشت جمع کرد : این چیه دیگه؟
ته: تو انتظار داشتی مزه شراب بده برات؟؟
تهیونگ با چهره پوکری گفت و بعد از گرفتن لیوان از دست جونگ کوک، اون رو سر کشید. جونگ کوک به رد باریکی از خون که از لب تهیونگ جاری بود خیره شد.
کوک: نه ولی ...طبق توضیحاتت انتظار چنین طعم گندیم نداشتم...البته یکم شیرین بود ولی ...پففف عجیب بود.
تهیونگ رد باریک خون کشیده شده تا چونش رو لیسید و با لذت چشم هاش رو بست. با نگاه کردن به جونگ کوک ، برای لحظه ای چشم هاش قرمز شد و این کمی جونگ کوک رو ترسوند.
ته:معلومه که برای یه دورگه ساحره و گرگینه طعم گندی داره... ولی برای من اونقدر شیرینه که بهم لذت میده خرگوشی ...
جونگ کوک لبش رو گاز گرفته بود. نمیدونست چرا از هر حرکت تهیونگ لذت میبره و به نظرش جذاب میاد. الان جونگ کوک تبدیل به یه فن دو اتیشه تهیونگ شده بود.
کوک: میشه بدویی؟...سرعتت چقدر سریعه ته ته؟
تهیونگ به لحن بامزه و پرسشیه کوک خندید : اونقدر که فکرشو نمیکنی کلوچه...من یه ببر خیلی سریعم
چشم های جونگ کوک برق میزد و ترسی که داشت کاملا از بین رفته بود. بجاش اونقدر ذوق زده بود که نمیتونست خنده های از روی ذوقش رو کنترل کنه.
کوک: نشونم میدی؟...میشه بریم بیرون ته؟
ته: اممم...نمیدونم
کوک: ته ته ...بریم هوم...خرگوشتو ببر بیرون
تهیونگ این حجم از ذوق و کیوت بودن کوک رو درک نمیکرد. اون خرگوش باید به فکر دل ببرش هم باشه...
بلند شد و با این کارش جونگ کوک هم بلند شد پرید بغلش.
کوک: مرسییی...خیلی زیاد
دقیقه بعد دو پسر لباس پوشیده و اماده رو تراس ایستاده بودن.
کوک: چرا اینجا؟
ته: مگه تو نمیخوای دویدن منو ببینی؟؟...بنظرت اینکه با سرعت اصلیم از در شرکت بدوم برم بیرون یکم برای انسان ها عجیب نیست؟؟...با اینکه الان5 صبحه ولی خب
جونگ کوک لبش رو گاز گرفت و ساکت موند. تهیونگ نیشخندی با فکری که به ذهنش اومد زد. در واقع نیشخند تهیونگ در مقابل جونگ کوک هیچ وقت از لب هاش کنار نمیرفت.
ته: بیا اینجا خرگوشی؟
کوک: چرا؟
ته: هووف...کوک ما قراره از یه ساختمون بپریم پایین و
میدونی چه بلایی سرت میاد اگر من نگیرمت؟؟
جونگ کوک از فکر به افتادنش ، لرزی کرد. رفت کنار تهیونگ و کاملا بهش چسبید. تهیونگ راضی از گرفتن نقشش، دستش رو زیر پای کوک برد و بغلش کرد.
با صدای بمش حرف زد : دستتو دور گردنم حلقه کن
کوک
با حلقه شدن دست جونگ کوک دور گردنش، تهیونگ به سمت ساختمون روبروشون پرید و این باعث جیغ زدن جونگ کوک شد.
ته: فک کنم کرم کردی کوک
کوک:..خیلی...خیلی یهویی بود...قبلش یچیزی میگفتی ته
تهیونگ تمام مدت خیره به لب های گوشتی جونگ کوک بود و فکر میکرد اگر دندون هاش رو تو اونا فرو کنه چه
لذتی داره. سریع لب کوک رو بوسید و شروع به دویدن کرد. جونگ کوک از سرعت تهیونگ لذت میبرد. سرش رو برد تو گردن خوناشام جذابش و از عطرش همراه با حرکت باد بین موهاش لذت میبرد.
تهیونگ هم از حس نفس های گرم خرگوش تو بغلش، انرژی میگرفت و سرعتش رو بیشتر میکرد. دقایقی بعد جونگ کوک و تهیونگ ، به همون دشت پر گل با دریاچه زیباش رسیده بودن. همون جایی که تهیونگ تبدیل شده بود...

Mყ Vampire. [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora