مثل اینکه از روی پل پریدن اسیب زدن به خود محسوب میشه، درحالی که من فکر میکردم فقط یه راه گریزه.
از نظر تکنیکی این بتون بود که داشت بهم اسیب میزد نه خودم ولی فکر کنم با تشکر از جادوی هری هیچوقت نمیفهمم، قبل اینکه حتی به پایین برسم دوباره بدون هیچ اسیبی به بالای پل منتقل شده بودم.
و هیچوقتم انقدر ناامید نشده بودم که بدن شیطانیم انقدر بادوام هست که وقتی هم که وسط جاده ماشین میکوبه بهم جون سالم در میبرم.
پس فکر کنم الان دیگه این تنها انتخابم باشه.
روی ریل های قطار نشستم و خیلی عادی داشتم یکی از کتاب های قدیمی نفرین های شیطانی هری رو مگاه میکردم، چشمم افتاد به ریل های اهنی قطار که داشتن اروم میلرزیدن و همون لحظه هم از دور صدای خود قطار رو شنیدم، باعث شد که سرمو بلند کنم و یه نقطه ی کوچیک رو توی افق ببینم.
"لایزا! لیدی لایزا محض رضای خدا دارین چیکار میکنین!" یه صدای اشنا با سراسیمگی داد زد، باعث شد که سرمو بچرخونمو هریو ببینم که داشت تلاش میکرد تا از صندلی پشتی یه ماشین بیرون بیاد، درو کوبوند که لنگ لنگون با یه صورت رنگ پریده اومد سمتم و سه تا هری دیگه هم پشتش اومدن.
“تو اینجا- واسه چی اوردینش اینجا اون مریضه.” به اون سه تا گفتم و به وضعیف ضعیف شاهزاده هری نگاه کردم، درد و نگرانی رو همونطور که داشت بهم نزدیک میشد، میشد توی صورتش دید، با هر قدمی که ورمیداشت به خودش میپیچید ولی بازم با یه نگاه مصمم توی چشمای سبزش ادامه میداد.
“اون التماسمون کرد لایزا...” خوناشام با یه اخم گفت، بقیه هری ها موقعیت رو حضم کردن، نگاه کردن که چطور روی ریل های قطاری که صداش داشت میومد وایساده بودم.
“لایزا احمق نباش، همین الان از اونجا برو کنار- “ شاهزاده هری دستوری داد، صداش خشن بود و میدونستم صدای نفس های سنگینشو بشنوم، دستای لرزونشو سمت من دراز کرد ولی فقط باعث شد که با یه مانع نامرئی که بینمون بود برخورد کنه، مثل یه دیوار شیشه ای، و همین باعث شد از روی تعجب چشاش گرد بشن.
“من خیلی چیزا از کتابایی که از توی دفتر کارت ورداشته بودم یاد گرفتم، هیچ موجود زنده ی دیگع ای نمیتونه رد شه.” بهش گفتم و به میدان نیروی واضحی که دورمون بود اشاره کردم و دهن هری وا موند، نفساش تند تر شدن و دیگه واقعا داشت هول میکرد، از همه ی زورش داشت استفاده میکرد و به سپر بینمون مشت میزد، به دور و ورش با درموندگی نگاه میکرد تا یه چیزی پیدا کنه و منو باهاش نجات بده.
“لایزا فقط اینو باز کن! بذار بیام تو! همین الان از اونجا بیا بیرون!” هری جیغ زد، به تلاشاش برای شکستن مانع بینمون ادامه داد و من بهش یه لبخند کوچیک زدم، کف دستمو چسبوندم به مانع درحالی که اون داشت با چشمای گرد و پر از وحشتش نگام میکرد.
YOU ARE READING
Her Effect | Complete
Fanfictionجلدِ دوم فن فيك The Styles Effect (Harry Styles AU) [Persian Translation] All Rights Reserved ©Chingyonce