Chapter 6

1.1K 157 132
                                    

"فکرشم نمیکردم از چیزی که هستی کیوت تر بشی ولی نگاه کن!خیییلی گوگولی شدیییی"در حالی که دیوانه وار جیغ میزدم و با هیجان بالا پایین میپریدم به هریه شیطانم که الان دقیقا توی بدن یه گربه کوچولو اندازه ی کف دستم بود نزدیک شدم.

"دست بهم بزنی نصفت کردم لایزا،به هییچ عنوانِ فاکی روی مود نیستم"گربه با صدای عمیق و آشنای هری حرف زد و فرانک با چشم های گرد شده به من نگاه کرد.

"لایزا اگر جای تو بودم به حرفش گوش میکردم،یکی از کارمندها بدون این که متوجه بشه اون هریه سعی کرد بگیرتش و خب..."فرانک به من هشدار داد و همون لحظه یکی از کارمندها درحالی که با صورت پر از زخم و بازوی شکسته وارد اتاق میشد،چشمش روی گربه ثابت شد.

"اوه فاک نه!"کارمند بیچاره در حالی که با وحشت تمام جیغ میکشید از اتاق بیرون رفت.

گربه سرش رو برگردوند و به من نگاه کرد.

"به امتحانش می‌ارزه!"در حالی که دستم رو برای گرفتنش دراز میکردم با چشمهای گرد و هیجان زدم بهش نگاه کردم.

"لایزا نه!بهم دست نزن!"هری بهم پرید و در حالی که داشت با پاهای کوچولو و پشمالوش از دستم فرار میکرد،با صورت به زمین خورد و من تونستم توی بغلم بگیرمش.

"آووو تو خیلی بامزه ای،اره هستی،کی پرنسس گربه کوچولوی خلافکاره منه؟"در حالی که هیلی و فرانک با ترس به ما نگاه میکردن هری سعی میکرد با دندون های کوچولوش گازم بگیره و من قلقلکش میدادم.

"بزارم زمین لایزا،این دیگه خیلی-محض رضای فاک من یه شیطانه لعنتیم بهم دست نزن!"هری سعی کرد از دستم فرار کنه و در حالی که شکمش رو ناز میکردم سرم داد زد.

اون مکث کرد،با گیجی به من نگاه کرد و بعد از چند ثانیه خودش رو توی بغلم ولو کرد.

"اوه...اوه من واقعا این حرکتو دوست دارم" قبل از این که برگرده تا کمرش رو ماساژ بدم با تعجب حرف زد.

"اوه فاک آرههه این عالیههه.." قبل از این که فرانک گلوش رو صاف کنه و توجه ما رو به خودش جلب کنه هری چشمهاش رو بست و بعد از این که پنجه های کوچولوش رو به سمت بیرون کشید،خودش رو روی سینم جمع کرد و من لبخند زدم.

"نمیخوام مزاحمتون بشم ولی،اگر درست گفته باشم قراره امروز مهمانتون رو توی آپارتمان رییس ملاقات کنید"در حالی که فرانک صحبت میکرد هیلی سر تکون داد،باعث شدن تا هری با گیجی به من نگاه کنه و من زورکی بهش لبخند بزنم.

"من سایکو رو پیدا کردم و..."

"و دعوتش کردی خونه ی من؟من به هیچ انسانی اجازه نمیدم وارد خونم بشه در حال حاضر تورو توی خونم دارم!منو بزار زمین!"در حالی که داشت نق میزد با اخم روی زمین گذاشتمش.

"تو نمیتونی بری بیرون و هر کله فاکیی که میخوای دعوت کنی توی خونم تا گند بزنن به کف خونم،به مبلام،به الویس پریسلیم!دقیقا با خودت چه فاکی فکر-اوه الان متوجه شدم از اینجا بهتر قوزک پاهاتو میبینم!"صدای هری هری در آخر پر از تحسین شد و بعد از این که به من نزدیک شد بدن گربه ایش رو دور پای من جمع کرد.

Her Effect | CompleteWhere stories live. Discover now