Chapter 13

345 43 119
                                    

من کف دستش رو که نوازشم میکرد حس میکردم، همونطور که ما آروم انگشتامونو توهم قفل میکردیم انگشتر فلزی توی دستش روی پوستم کشیده میشد وقتی من نفسمو نگه میداشتم و بدنامون سفت شده بودن.

درد اصلا سراغمون نیومد.

من یه چشممو باز کردم تا هری رو کار قبلیشو انجام میداد ببینم قبل ازینکه هردومون با شوک پلک بزنیم و به طرز احمقانه ای به دستامون که توهم قفل شده بودن نگاه کنیم.

"دردی حس میکنی؟"ما هردو همزمان از هم دیگه پرسیدیم و سرمونو تکون دادیم، نفسمون رو با یه خیال راحت با لبخند بزرگی که بهم زدیم بیرون دادیم.

"این کار کرد، اون واقعا کار کرد... اوه خدای من."من با صدای پر از خوشحالی گفتم.همونطور که از روی تخت بلند میشدیم دست دیگشو مثل دخترای جوون و فن گرلا گرفتم. جیغ میزدیم و باهم بالا و پایین میپریدیم.

"صبر کن-من چه کار فاکی ای دارم میکنم دستتو میگیرم؟ بیا اینجا."اون گفت و همونطور که منو توی بغل گرم و محکمش میکشید جشنمون رو متوقف کرد.همونطور که توی سینش لبهند میزدم دستامون سریع دور بدن هم دیگه رفتن و همدیگرو بغل کردیم وقتی که اون سرشو توی گودی گردنم فرو برد.خنده های کوچیک از دنمون بیرون میومد همونطور که من بینیمو بالا میکشیدم و سعی میکردم جلوی اشکامو بگیرم.

"من خیلی خوشحالم." من گفتم و اینو کاملا غیرممکن دیدم که بتونم لبخندمو از روی صورتم پاک کنم وقتی هری یه نیشخند دندون نما زد.همونطور ک همدیگرو بغل کرده بودیم نوک بینیش روی پوست گردنم حرکت میکرد.دستمو که پیراهنشو باهاش گرفته بودم حرکت دادم و فک تیزشو نوازش کردم و به سمت صورت بی نقصش بردم درحالی که با شیفتگی به من خیره شده بود

"دلم برا این تنگ شده بود."اون نفس کشید. پیشونیشو به مال من تکیه داد،همونطور که با دست آزادش صورتمو قاب میگرفت چشمام با لرزش از روی خوشحالی بسته شدن، انگشت شستش روی گونه ام به آرومی حرکت میکرد همونطور که دست دیگش رو دور پهلوم برد،بدنمو به مال خودش چسبوند و من داشتم از حس خیلی نزدیک بودن بهش لذت میبردم.

"منم همینطور."صدام مثل یه زمزمه از بین لبام بیرون اومد همونطور که دیدم نگاه خیره ش سمت لبام رفتن.چشمامون با خواستن پر شده بود قبل ازینکه اون سمت پایین خم شه و با بوسه های کوتاه و پشت همِش باعث بشه روی لباش بخندم قبل ازینکه بخوام دستامو برای بوسه های بیشتر دور گردنش حلقه کنم.

"الان میتونم اینو انجام بدم نه؟"اون با یه پوزخند گفت.صورتمو بین دستاش گرفت همونطور که من چشمامو بسته نگه داشتم اون پیشونی،گونه هام و بینیمو غرق بوسه میکرد و من سعی میکردم با بازیگوشی عقب بکشم.

"و من میتونم اینکارو بکنم."من وقتی کارش تموم شد گفتم و یه تیکه از موهای پشت سرشو بین دستام گرفتم و سرشو سمت پایین اوردم تا لبامون بهم برسن و یه بوسه پر حرارت واقعی داشته باشیم.لبای نرمش روی مال من حرکت میکردن و با بیرون اومدن یه ناله از ته گلوش روی لبام کارمو تایید کرد، دستاش پشتم رفتن و منو بیشتر سمت خودش کشیدن و نفس هامون بیشتر و سریع تر شده بودن.

Her Effect | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora