"همین الان شخصیت اصلی داستانتو کشتی." با تعجب داد زدم. سر من و هری بدن کتلینا و دنبال کرد که توی هوا می چرخید و بعد افتاد روی زمین.
"هولی شت. ولی دیدی چجوری پرواز کرد!" هری شروع کرد به حرف زدن و روی پاهاش جا به جا شد. دست هاش رو زد به کمرش و نفسش رو بیرون داد. به بدن بی جون کاتالینا روی زمین نگاه کردیم.
"حالا که راجع بهش فکر می کنم، این ممکنه بهترین کاری که تاحالا انجام دادم نباشه – "
"اوه شت نگو بابا؟" بهش یه نگاهی انداختم و دوباره به کاتالینا خیره شدم.
"اوکی لازم نیست بترسیم. کاملا نمرده – " یه اوتوبوس به بدنش نزدیک شد و درست روش توقف کرد و چند تا ادم پیر بدون توجه به جسدی که زیرشونه ازش پیاده شدن. در های اتوبوس بسته شد و حرکت کرد. چرخ های پهنش از روی بدنش رد شدن.
"خب منظورم اینه که...." هری گفت و شونه هاش رو بالا انداخت. بالای سرمون با صدای بلندی رعد و برق زد.
برگشتیم و دیدیم یکی از تیر های برق که یک مهندس داشت سیمکشیش می کرد، جرقه زد و شکست. سیم های فلزی توی هوا می چرخیدند و جرقه می زدند. تیر برق مستقیم افتاد وسط جاده روی بدن کاتالینا. ماشین ها در فاصله ی چند اینچیش ایستادند.
من و هری جیغ کشیدیم. هری پرید بغلم و دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد. همینطور که جیغ می کشیدیم، هری رو مدلی که داماد، عروس رو بلند می کنه برداشتم و حملش کردم. چندتا جرقه دیگه زده شد. اعضای بدن کاتالینا تکون می خوردن و ازش دود بلند می شد.
"فقط – فقط چندتا خراش برداشته. چیز بزرگی نیست، منظورم اینه که، الان می دونیم خیلی خوشحاله که مارو ملاقات کرده." هری گفت و خنده ی معذبی کرد، چشم هاش برای یک لحظه به من نگاه کرد . ناگهان بدن کاتالینا اتیش گرفت. شعله ها ازش بالا می رفتن. صدای اژیر از پشت سر می اومد.
"همیشه اتیش بازی دوست داشتم...." هری گفت. اروم اه کشید و سرش رو تکون داد. ناله کردم و انداختمش روی زمین.
پلاستیک بیبی چک ها رو از روی زمین برداشتم و از صحنه دور شدم. به امبولانس و ماشین های پلیسی که داشتن جمع می شدن نگاه کدم و زیر لب زمزمه کردم " متاسفم."
کاملا مطمئنم زاویه ی دید داستان عوض شده. هنوز چپتر اول داستانه و من کلی گه کاری کردم.
"خب نقشه چیه ننه ی بچه؟" هری اه کشید و رو به روم برعکس توی هوا ظاهر شد. موقعیتمون مثل اون صحنه ی بوسه ی مرد عنکبوتی بود که مرد عنکبوتی از سقف اویزون شده بود.
اره به غیر ازینکه هری داشت بالای سرم عقبکی روی هوا قدم می زد و من داشتم روی پیاده رو راه می رفتم. دست هاش رو گذاشت پشت سرش و بهم لبخند زد.
"می خوام برم یه دستشویی پیدا کنم و روی این چهل و پنج تا میله بشاشم. فقط برای احتیاط اگه اون چهل و چهار تا خراب بودن و یه چیزی بگیرم، بخورم." افکاری که توی ذهنم می پیچید رو به زبون اوردم و خوردم رو بغل کردم و توی اون شب سرد لرزیدم. هری نیشخند زد.
YOU ARE READING
Her Effect | Complete
Fanfictionجلدِ دوم فن فيك The Styles Effect (Harry Styles AU) [Persian Translation] All Rights Reserved ©Chingyonce