"کاتالینا، اینجا چی کار میکنی؟" مادرم پرسید و بالاخره از طبقه ی بالا اومد پایین همینطور که گوشواره های الماسش رو گوشش می کرد. به لباس شب سیاهش دست کشید تا صافش کنه. به من، که با روب دو شامبر رو به روی تلوزیون نشسته بودم، نگاه کرد.
"فکرد کردم امشب با دوستات بیرونی- اوه شت، کیفمو ندیدی عزیزم؟" یه نگاه گذرا بهم انداخت. روی یه پاش می پرید و به سمت در می رفت و سعی می کرد اون یکی کفشش رو پاش کنه.
"مامان ما تازه اومدیم اینجا و تنها کاری که مردم اینجا می خوان بکنن اینه که برن مهمونی و مست کنن. فقط یک ساعت اونجا موندم و بعد برگشتم." گفتم و چشم هام رو چرخوندم. کیف چرمیش که کنارم بود رو برداشتم و به سمتش پرت کردم.
"اوه عزیزکم، نگران نباش،دوستای جدید پیدا می کنی. اوکی؟ اگه بخوای می تونم قرارم با ریچارد رو کنسل کنم و و با هم یه شب دخترونه داشته باشیم؟"
می دونستم فقط داره این هارو می گه تا کمتر احساس گناه داشته باشه به خاطر اینکه می خواد من رو تنها بذاره ، چون داشت کتش رو بر می داشت و برای آخرین بار رژ لبش رو پررنگ می کرد.
"اشکال نداه ما." لبخند زدم. بلند شدم و در خونه رو براش باز کردم. پشت در، ریچارد با یه لبخند نفس گیر توی ماشینش منتظرش بود.
"سر قرار بهت خوش بگذره." گفتم و به سمت در راهنماییش کردم.
از الان داشت تلو تلو می خورد و یک لبخند احمقانه روی لبش بود و پشت سر هم ازم تشکر می کرد. گونم رو بوسید و از پله ها پایین رفت. براش دست تکون دادم و در رو بستم.
پشت در ایستادم و از توی پنجره ی کوچیک روش نگاهش کردم. سوار ماشین یارو شد و رفتن."و منم سر قرار خودم خوش می گذرونم." وقتی دیگه توی دید نبود لبخند زدم.
روب دو شامبر گندم رو در اوردم. بلوز ساتن با شلوار جین پوشیده بودم و یه گردنبند الماس که از جعبه ی جواهرات مامانم قرض گرفته بودم.
زنیکه کلی از این تجهیزات جانبی داره، مطمئنم مشکلی نداره.موهام رو درست کردم و توی اینه ارایش و لباسم رو چک کردم.
با اینکه اینجا جدیدم، با کارت شناسایی تقلبیم رفتم به بار محله و اونجا فریبنده ترین مرد جهان رو ملاقات کردم. با تیز ترین خط فک، موهای قهوه ای شهوت انگیز که یکم به سمت بالا بودن و التماسم می کردن انگشت هام رو بکنم توشون.به غیر از همه ی این ها، اون یه جنتلمن فوق العاده بود و ما خیلی خوب با هم کنار اومدیم.
اون مرد بیریتیش رو همین امروز ملاقات کردم ، ولی نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم و به خونم دعوتش کردم تا با هم ..... "حرف بزنیم"درست به موقع، در خونه رو زدن. جیغ زدم و شلوارم رو بالا تر کشیدم تا باسنم خوش فرم تر دیده بشه. موهام رو از روی شونه هام کنار زدم و در رو باز کردم.
وقتی یه دختر قهوه ای رو دیدم که جلوی در ایستاده بود صورتم افتاد. به خونم با گیجی نگاه کرد.
YOU ARE READING
Her Effect | Complete
Fanfictionجلدِ دوم فن فيك The Styles Effect (Harry Styles AU) [Persian Translation] All Rights Reserved ©Chingyonce