مقدمه 4

1.5K 191 227
                                    

سعی کردم در حالی که 'اوه شت' رو زمزمه میکردم در رو توی صورتش ببندم.

اون در رو با یه دستش هل داد و بهم نزدیک تر شد،در حالی که به عقب تلو تلو میخوردم شمشیرم رو از پهلوم درآوردم تا از اتاق بیرونش کنم.

شمشیر هامون به هم می‌خوردن و سعی می‌کردیم ضربات هم دیگه رو دفع کنیم،در حالی که حس ناآشنای دژاوو (deja vu) بهم دست داده بود پشتم به دیوار خورد و اون نیشخند زد.(دژاوو احساسیه که از انجام دوباره ی کاری که قبلا انجام دادیم بهمون دست میده،اینجا هم منظور لایزا اینه که قبلا تو این موقعیت بوده)

شمشیرم از دستم دراومد و در حالی که دست هام رو به نشونه ی تسلیم شدن بالا میبردم،کامل خودم رو به دیوار چسبوندم.نوک تیغه ی شمشیر هری آروم بالا اومد و بعد از رد شدن از کنار گردنم به سمت لبه ی کلاهم رفت و اون رو به عقب هل داد،باعث شد تا صورتم مشخص بشه.

در حالی که نگاه هامون توی هم قفل می‌شد نیشخند چال‌دار اون عمیق تر میشد و بیشتر شاد بودنش رو به رخ میکشید،اون حتی شوکه هم نشد!

"هاه پس داشتی از من فرار می‌کردی"قبل از این که شمشیرش رو بندازه و نزدیکم بیاد با لحن موزی و صداش که گرفته تر از همیشه بود صحبت کرد.

از اون جایی که هنوز راجع به ویولت و پرنس ناراحت بودم و باید یه جا عصبانیتمو خالی میکردم،قبل از این که پرنس کاری بکنه مشتم رو بالا آوردم و بهش حمله کردم.

اون به راحتی ضربه هام رو دفع کرد و بازوش رو دور کمرم انداخت و قبل از این که حرکت دیگه ای بکنم شونم رو گرفت و درست مثل زمانی که من این کار رو باهاش کردم،من رو چرخوند و در حالی که سعی میکردم از گرمای بدنش روی زانو هام آب نشم بین سینش و دیوار فشار داد.

"این حرکت آشنا نیست؟"توی گوشم زمزمه کرد و قبل از این که دستهاش به سمت پهلوهام بره گونم رو بوسید،خنجرهایی که زیر لباسم قایم کرده بودم بیرون آورد و چند اینچ اون‌طرف تر از من به دیوار زدشون.

من لبخند زدم و برای حرکات از خود راضیش چشم غره رفتم قبل از این که خودم رو از دیوار جدا کنم و پرنس رو به عقب هول بدم تا برگردم و با پاهام بهش لگد بزنم در حالی اون به راحتی قوزک پام رو گرفت و با لبخند به چشمهای گرد شده ی من نگاه کرد.

پرنس من رو تا جایی که به سینش بخورم سمت خودش کشید،در حالی که برای حفظ تعادل دستهام رو روی شونش گذاشته بودم یکی از دستهاش رو دور کمرم پیچید و اون یکی رو آروم روی پاهام به سمت بالا حرکت داد و به سمتم خم شد و با شیطنت زیر گلوم رو بوسید،باعث شد تا لباسش رو توی مشتم بگیرم و اون بتونه چاقویی که به ران پام بسته بودم رو بیرون بیاره و کنار بقیه سلاح ها به دیوار بزنه.

پرنس هری هم زمان منو تحریک و خلع سلاحم کرد!

فاک آررررهههههه....

Her Effect | CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang