💫𝑴𝒚 𝑺𝒆𝒓𝒆𝒏𝒅𝒊𝒑𝒊𝒕𝒚🍷

💜کیوته خنگ 😂

همینجوری محو طبیعت زیبای روبه روم بودم که یکی از بچه ها گفت آقای جرالد کارت داره..

رفتم سمت تنها چادر برپا شده دیدم آقای جرالد توش دراز کشیده اولش روم نشد برم ولی خب لی یونگ گفت آقای جرالد صدام کرده پس  خجالتو کنار گذاشتم و اهمی کردم که متوجه حضورم شه..

_اهم اهم..

_ اوه پارک جیمین اومدی.

_ بله استاد ظاهراً کارم داشتین..

_ البته بیا تو بشین باید باهم حرف بزنیم..

خودشم از حالت دراز کشیده بلند شد و نشست.

_ خب خب جیمین تو یکی از زرنگ ترین و بهترین شاگردامی پس ازت می‌خوام که تو این اردو کاری کنی که همه نمره رو بگیری بزار راستشو بگم بهت شاید کلا دو نفر نمره کامل بگیرن چون همیشه روند این اردو های امتحانی اینجوریه پس تمام تلاشتو بکن که یکی از این دو نفرباشی..

_ چشم استاد ممنون که گفتین..

_ خب حالا مورد بعد اینه که من دوست دارم تو دست راستم تو این اردو باشی.

_ ام یعنی چجوری استاد؟

_ببین بزار اینطوری بگم تو همیشه همراهمی و کار هایی که بهت میدم فقط انجام میدی

یجورایی هیچ کدوم از کار هایی که بقیه بچه ها انجام میدن رو انجام نمیدی خیلی راحت تره ..

خدای منن این مرتیکه چی ازم میخواااد تهیونگ راست میگفت ظاهراً بدجور چشمشو گرفتم که حاظر به این شده منو دست راست خودش بکنه که بیشتر باهم باشیم ولی کور خوندی آقای قارچ سمی...

_امم استاد میشه بعدا جوابتونو بگم الان باید کمی فک کنم

_ یااا پارک جیمین ازت خاستگاری نمیکنم که وقت میخوای البته خب اگه هم بکنم می‌دونی من خیلی عجولم پس همون موقع بله رو ازت میگیرم...

بعد شروع به خندیدن کرد..

جانممم به چه حقی داری از این شوخی مسخره ها باهام میکنی احمق..

اگه حالتو نگرفتم جیمین نیستم..

_ استاد باید برم بعدا جوابتونو میدم..

دیگه بیشتر صبر نکردم و سریع از چادر بیرون اومدم..

منم مثل بقیه که داشتن واسه خودشون چادر میزدن یه چادر برداشتم که با کمک تهیونگ برپاش کنیم..

بعد از کلی بحث سر ماجرای جرالد قارچ سمی که واسه تهیونگ تعریف کردم و بعد کلی شنیدن نصیحت های پدربزرگانش چادر رو هم برپا کردیم..

وسایلمونو توش گذاشتیم و رفتیم برای ناهار..

هر چادر دونفره بود فقط دو تا از چادر ها سه نفری بود که یکیش مال استاد جرالد بود و یکیش افتاد به تمین و فلیکس که البته جای نفر سوم خالی بود چون همگی به اندازه کافی چادر داشتیم..