🏰 ویلای متروکه 🏞️

1K 170 161
                                    

چهار روز بعد:

اهه دیگه نمیکشممم

ای ایشلا یه نارگیل از رو درخت بیافته بزنه تو مغز نداشتت جرالد عوضیه میمون درختی...

از صبح تا الان که ظهره داره هی میکشونتمون اینور و اونور دنبال کتیبه نوشته شده رو یه سنگ گرد و سیاه میگردیم آخه ینی چیی فاااک تو شانسمون اردو اومدن هم بهمون نیومده..

آخه یکی نیست بگه این شکنجس یا اردوهه؟

بعد تقریبا نیم روز کامل اون کتیبه فاکی رو پیدا کردیم همش هم با خط میخی مزخرف روش نوشته بود
د آخه این الان به چه دردمون میخوره هانن؟؟؟

هممون رو زمین ولو شده بودیم در حد مرگ خسته و کوفته بودیم..

استاد جرالد :
خب بچه ها ببینید این کتیبه که پیدا کردیم آخرین چیزی بود که تو این اردو قرار بود پیدا کنیم...

ولی کار اصلی تازه شروع شده..

من کاملا به خط میخی مسلط ام اینو تا فردا رمز گشایی میکنم...

این کتیبه تاریخیه اگه معنیش رو بفهمم مارو به مکانی قراره ببره یعنی راه جایی رو بهمون میگه
که افسانه ها میگن یه ویلای خیلی بزرگ و متروکس..

ولی مجلل و زیبا...

و میگن اونجا چیز خیلی با ارزش و مهمی قرار گرفته که ما میخوایم به اون چیز برسیم
الانم چادر هارو برپا کنین همین جا کمپ می‌زنیم
فردا حرکت می‌کنیم...

تهیونگ : جیمینی این مرتیکه دیوونه ای چیزیه نه؟

جیمین : شک ندارم تهیونگ قطعا یه تختش کمه رسماً قاط زده..

تهیونگ : بیخیال بیا شروع کنیم چادر بزنیم خیلی خستم میخوام بخوابم..

جیمین : اوکی بریم...

شب شده بود منم خیلی خسته بودم میخواستم بخوابم که گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم ناشناس بود ..

اول خواستم جواب ندم کم دوباره زنگ زد
حس کنجکاوی بهم غلبه کرد پس جواب دادم..

_ جیمینا سلام جرالدم..

_ اوه استاد شمایی؟ ببخشید شمارتون رو نشناختم..

_میدونم اشکال نداره خواستم بگم الان بیا چادرم کار مهمی باهات دارم

_ ام باشه استاد الان میام

_ پس میبینمت

قطع کرد..

اه اه مرتیکه چندشه منحرف الان چرا من گفتم میام؟ یکی زدم تو سر خودم دیگه گفتم نمیشه نرم..

پاشدم فقط یه رکابی مشکی با شلوار جین مشکیم پام بود..

دیدم سویشرت تهیونگ کنار دستشه اونو برداشتم پوشیدم زیپشو هم بستم و رفتم..

💫𝑴𝒚 𝑺𝒆𝒓𝒆𝒏𝒅𝒊𝒑𝒊𝒕𝒚🍷Where stories live. Discover now