🎂دعوای کیکی🍰

731 116 49
                                    

جونگکوک :

از دستم در رفت ولی من اینبار کوتاه نمیام ...

فکر کردم ببینم با چه بهونه ای میتونم برم پیشش که

چشمم به تیکه کیکی افتاد که مال خودش بود ولی رو

میز آشپزخونه جا گذاشته بود ...

برش داشتم و رفتم بیرون از آشپزخونه ...

دنبالش گشتم نبود ...

حدس زدم باید طبقه بالا رفته باشه ...

پس پله هارو دوتا یکی طی کردم و بالا رفتم...

رفتم سمت اتاقی که  میدونستم مال جیمینه ...

اونشب دیدیمش من حتی حضورشو حس میکنم چه

برسه به اینکه چشمای قشنگشو لای درز در ببینم ...

تق ...تق ..

چند بار در زدم ولی کسی جواب نداد ...

اروم لای درو باز کردم و سرکی کشیدم هیچی نبود توی اتاق ...

اگه اینجا نیست پس کجا رفته ؟

خواستم برگردم پایین که چشمم به در تراس داخل

راهرو افتاد که باز بودنش رو از روی بادی که پرده حریر درو تکون میداد فهیمدم ..

شاید اونجا باشه شایدم نه ..

رفتم سمت تراس درو نیمه باز رو باز کردم  باد نسبتا سردی به صورتم خورد ...

دیدمش ...

خودش بود ...

دستشو تکیه به لبه تراس داده بود و آسمون رو نگاه میکرد ...

شایدم توی فکر بود...

رفتم سمتش آروم از پشت تن سردشو بغل کردم ...

لرزید ... فکر کنم ترسیده بود ...

خواست برگرده یکم حلقه دستمامو شل کردم ..

توی بغلم چرخید حالا صورتشو نزدیک صورتم می‌دیم ..

اعتراف میکنم که چشمای قشنگی داشت چشمای عسلیش که نور ماه توشون برق میزد ...

موهای طلایی خوشگلش که باد توشون میزد و بهم میرختشون...

نفس گیر بود ...

جیمین :

با حس رفتن توی  آغوش گرم کسی از شوک لرزی کردم و سعی کردم برگردم ببینم کیه ..

فکر کنم فهمید دستاش شل تر شد...

برگشتم که با چشمای سیاهش مواجه شدم ...

نگاهش پر حرف بود ...

اومدم ازش فاصله بگیرم ..

_ جیمینی

چرا همش ازم فرار میکنی ها؟
می‌دونی چقدر عصبی میشم از این کارت
و تو هی تکرارش میکنی..؟

💫𝑴𝒚 𝑺𝒆𝒓𝒆𝒏𝒅𝒊𝒑𝒊𝒕𝒚🍷Where stories live. Discover now