⛓️مافیا💉

763 115 126
                                    

جونگکوک :

یا حس خیسی و یخ زدگی ناگهانی از خواب یا همون بیهوشیم پریدم و هییسی کشیدم ...

کثافتا روم یه سطل آب یخ خالی کردن ...

فیلیپ : هی جئون بهتره بیدار شی دیگه ...

کوک: چی از جونم میخواستم عوضی ها...

_ فلیپ : هه هه بهتره کمتر زر بزنی تا ارباب میاد..

_ ارباب دیگه کدوم خریه هاااا اصلا اینجا کجاست چرا منو  بیهوش کردین و بستین  د حذف بزن لنتیییی...

با مشتی که تو دهم زد از درد نعره ای کشیدم...

فیلیپ : خفهه شووو عوضی خفه خون نگیری همین جا سلاخیت میکنم ابله.....

کم اون پسره ی احمق دیگه جیغ و داد کرد حالا تو شروع کن ببین اعصاب ندارم میزنم نفلت میکنم فقط حیف که ارباب تورو سالم میخواد..

اومدم جوابشو بدم که محکم دهنمو با چسب بست...

خدای من پس جیمینو هم گرفتن...

با فکر اینکه الان جیمین کجاست و تو چه وضعیتیه از استرس حالت تهوع گرفتم..

خیلی نگرانشم اون خیلی ترسیده بود...

لعنت به من که نتونستم مراقبش باشم...

لعنتتتتت...

حدود نیم ساعتی از رفتن فیلیپ گذشته بود که بازم صدای در اومد ..

در آهنی زنگ زده با صدای گوش خراشی باز شد و قامت سیاه بلندی رو دیدم ....

وارد شد و با اشاره دست فیلیپ رو بیرون کرد و درو بست ....

قدم قدم نزدیکم شد ...

حتما این همون اربابه که می‌گفت...

جلوتر اومد تونستم قیافشو ببینم چهره خیلی جدی و سردی داشت جوری که از همون نگاه اول هم میشد به راحتی فهمید که یه خلافکار بزرگ خطرناکه..

تندی چسب روی دهنمو کشید که دردم گرفت...

چشماش اینقدر سرد بود که هیچ حسی رو منتقل نمی‌کرد ...

با صدای بم و ترسناکش شروع به حرف زدن کرد...

_ اینجایی چون  داری تاوان نافرمانی و فضولیت رو پس میدی با اون خوشگله که باهات بود ...

اگه باهوش باشی تا الان باید فهمیده باشی این اردو نبود و ما باند مافیاییم ...

با این حرفش خون تو رگام یخ بست ...

مافیاا؟؟!!!

جمله ای تو سرم اکو میشد که ...

(جیمین تو خطره )!!!!..

_ نمی‌خوام از این بیشتر وقت گرانباهمو برات تلف کنم
اینو بدون که تو قراره ساقی مواد های روانگردان بشی
چون هیکلت خوبه میتونی از پس مزاحما بر بیایی
و اون دوست کوچولوت ...

💫𝑴𝒚 𝑺𝒆𝒓𝒆𝒏𝒅𝒊𝒑𝒊𝒕𝒚🍷Where stories live. Discover now