🍷 part 8 🍷

2.5K 428 32
                                    

#part8

سهون با خیال راحت از اینکه چشم های اون پسر کوچولو بسته اس و هنوز بیهوشه و به خاطر بستن دست های کوچیکش با طناب نمیتونه فرار کنه ماسکی که داشت اذیتش می کرد رو به سمت بالا داد و اخمی کرد...اگه چانیول دوست صمیمیش نبود هرگز حاضر نمیشد به خاطر اون دراز دست به چنین حماقت گنده ای بزنه.

فقط باید دعا میکرد که همه چیز اون طور که چان میخواد پیش بره تا هیچکدوم تو دردسری نیوفته و این وسط چان هم صاحب یه عروسک بشه .

نگاه اخم الودش رو از پسر از همه جا بیخبری که رو صندلی بود گرفت و دست هاش مشت شد. درسته که اون پسر زیادی زیبا بود و خیلی بغلی و چلوندی هم بود...

اما اون چشم های کای رو که اینجوری رو پسر کوچیکتر قفل شده بود رو باید از حدقه درمیاورد .مگه دوست پسر برنزه اش همیشه تو گوشش با لحن شیرینی نمی گفت "بدنای عضله ای رو به بدنای کوچیک و نرم ترجیح میده"پس به چه دلیل فاکی چند لحظه ای بود که جونگین به جای بوسیدن لب های لعنتیش به پسر رو به روش چشم دوخته بود!

هر چند که ماسکی که روی صورت جذاب دوست پسرش رو پوشانده بود فقط کمی پسر بلند تر رو به فکر وا می داشت که داره زیادی حساس بازی در میاره.اما سهون نمیخواست از موضعش پایین بیاد.

سهون مثل یه گرگ زخمی با نیشخند حرصی گفت:_انگار اون پسر  کوچولو بدجور چشمت رو گرفته کیم جون گین.که حتی پلک هم نمیزنی.

کای با صورتی گیج نگاهش رو از رو به رو گرفت و سوالی به گربه سفید رو به روش نگاه کرد....برای اینکه اون گربه عصبانی رو متوجه اشتباهش کنه ماسکش رو که مانع دیدن صورتش می شد رو با یه حرکت سریع بالا داد...با اینکه ته دلش داشت از حسودی کردن پسر مو مشکی ذوق می کرد ولی اگر این سوتفاهم رو حل نمیکرد قطعا شب باید اواره کوچه میشد.چون محض رضای خدا خونه لعنتیشون به اسم سهون بود.

کای حتی متوجه نشد که چجوری الان تو این نقشه احمقانه دوست پسرش داره همکاری میکنه...اگه هر کسی جای سهون این پیشنهاد بچگانه رو میداد ...جونگین بدون بی برو برگرد یه مشت تو دهنش میخوابوند تا دیگه فکرای چرت به سرش نزنه..ولی سهون همون دوست پسر لعنتیش بود و جدای از دوست داشتن پسر کوچیکتر ...جونگین جرئت مخالفت باهاش رو نداشت.

جونگین با خونسردی ذاتیش به گربه عصبانی رو به روش که با یه اخم غلیظ و دست های گره خورده روی  سینه منتظر جوابش بود،گفت:_سهون داری اشتباه میکنی...من به اون گربه کوچولو نگاه نمیکردم...

کای طی یه حرکت سریع گردن سهون رو چسبید و سر پسر شوکه  رو به صورتش نزدیک تر کرد و روی لب هاش زمزمه کرد.
_وقتی خودم یه ببر گنده و سکسی دارم.که هر لحظه ممکنه با دندونای تیزش گلوم رو پاره کنه..باشه سهونا...

سهون که ته دلش از توجه کای خنک شده بود لب های منتظرشون رو به هم رسوند...اگه چانیول میدونست که این دو تا مرد حشری حتی تو گروگان گیری هم دست از هورونی بازی برنمیدارن قطعا با طناب پوسیده سهون ته چاه نمیرفت.


daddy chan and daddy baek (Full)Where stories live. Discover now