🍷 part 16 🍷

2.3K 366 146
                                    

#part16

ناگهان از خواب پرید...سرش رو روی بالشت نرمش جا به جا کرد .به خاطر یهو بیدار شدنش،خواب از سرش پریده بود...چشم های پف کرده و بسته اش رو مالید...

بعد از گذشت چند دقیقه با چشم هایی که کمی تار میدید و پلک زدن های متوالی تونست اتاقش رو تو ذهن سفیدش پردازش کنه ...به عقربه های ساعت که روی 8:7 بود ،لعنتی فرستاد..نباید حداقل 10 بیدار میشد؟....بدشانسی همیشه بدون هشدار سراغش میومد و بکهیون تو روز تعطیلش زود بیدار شده بود.

کش و قوسی به بدنش داد و بعد یه خمیازه کوچیک لخ لخ کنان خودش رو به توالت رسوند...یکی از لذت هایی که بهش کم توجهی میشه تخلیه شدن مثانه بود.بک بعد خالی شدنش،دست و صورتش رو شست و دندوناش رو مسواک زد.

بعد از خروجش از سرویس به سمت اینه رفت ....موهای نامرتبش رو با شونه صاف کرد.حالا که خودش رو تو اینه میدید هجوم خاطره های دیشب به ذهنش باعث شد چشمام کمی گرد بشه و روی صندلی مربعی جلوی اینه سقوط کنه.چطور فراموش کرده بود که دیشب چجور خوابیده؟!

انگار چانیول ادم مسئولیت پذیری بود...همون لباس های دیشب که شامل یه تیشرت مشکی و شلوار قهوه ای بود که حالا چروک شده بودند به تنش بود....اخرین لحظاتی که یادش بود این بود که بعد قرار دادن لوهان تو اتاقش چان اون رو درگیر یه بوسه عمیق کرده بود و اون وسط بوسه از خستگی بیهوش شده بود.

ضربه ارومی به پیشونیش کوبید...جلوی چان مثل بچه ها رفتار کرده بود و احساس پشیمونی میکرد....اون حالا روی صندلی نشسته بود اما یه لبخند احمقانه روی لب هاش جا خوش کرده بود.

از اتاقش خارج شد و راهش رو به سمت اتاق بیبیش کج کرد....در رو که باز کرد پیشی کوچولوش رو که تو خودش روی تخت  جمع شده بود و پتوش مچاله یه گوشه تخت بود ،دید.

قدم های ارومش اون رو به تخت رسوند و بک لبه  تخت جا خوش کرد.پسر شیرینش با لب هایی که کمی از هم فاصله داشت و گونه ای که برای بوسیده شدن التماس میکرد خواب بود.

موهای نرمش رو نوازش کرد...اینجور خوابیدن لوهانش اون رو یاد روزای تلخ و شیرین یتیم خونه می انداخت.پسر کوچولویی که چشم های خورشیدی اش با یه حرکت کوچیک خیس میشد و مژه هاش بهم میچسبید و تنها امیدش توی دنیای کوچیکش هیونگش بود که تو چشم اون اهوی کوچولو یه قهرمان محسوب میشد.

بکهیون بر خلاف لوهان از خودش و پسر کوچیکتر دفاع میکرد و با ورودش به اون ساختمون کوچیک دنیای خاکستری لوهان  8 ساله رو با رنگ سفید امید رنگ امیزی کرده بود.

بکهیون ۱۱ ساله قوی بود و به خاطر اون گربه کوچولوی سفید قوی تر شده بود.ادم ها با خودخواهیشون یه نفر رو ناخواسته به این دنیا می اوردند و خیلی راحت اون بچه رو که یه زمانی حاصل عشقشون بود رو کنار میگذاشتند و بدون توجه به قلب کوچیک و شکسته اش توی تنهایی و تاریکی زندانیش میکردند.

daddy chan and daddy baek (Full)Where stories live. Discover now