🍷end 🍷

3.1K 377 119
                                    

#partend

هر سه روی تخت کینگ سایز بکهیون که گوشه اتاق و نزدیک به پنجره بزرگی بود ،نشسته بودند....بکهیون معمولا تو سکس با بیبیش از قبل ذهنش مشغول نمی شد و بدون مقدمه و وقتی دلش لوهان رو میخواست سراغش میرفت.الان بحث فرق میکرد و نه خودش نه بیبیش تجربه یه  سکس سه نفره رو نداشت ولی به چانیول مطمئن نبود...به نظر میرسید اون مردک دیوث تجربه کافی رو داره که اینجوری با نیش باز و چشم هایی که ستاره بارونه نگاهش تو صورت خودش و لوهان در حال نوسانه.

اروم برای مطلع کردن چان دستش رو به زانو مرد رسوند و تکونش داد...با ثابت شدن نگاهِ شیفته مرد روی چشم هاش با جدیت پرسید._چانیول صادقانه جوابمو بده باشه؟تا حالا تریسام رفتی؟

حالا علاوه بر چانیول بیبیش هم به مکالمه شون کنجکاو شده بود و لبخند روی لب هاش نشون از شکستن سکوت بینشون بود ....چانیول دستی پشت گردنش کشید و دوباره بهش خیره شد و در نهایت لب هاش از هم فاصله گرفت و خیلی خونسرد لب زد_اوهوم ...فقط یکی ..دو بار....چرا میپرسی؟تاثیری داره مگه؟

بکهیون سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد و حرکت دستش رو روی ران سفت مرد از سر گرفت ...یکم استرس داشت و حقیقتا اخرین باری که باتم بود اصلا یادش نبود...فکر کنم فقط دو سه بار بود و چان الان تنها گزینه برای رفع این یکم از اضطرابش بود...

_تاثیری که نداره....فقط من یه کوچولو استرس گرفتم....

لوهان اروم کمر ددیش رو نوازش کرد و بکهیون با لبخند جوابش رو داد...لوهان لب هاش اویزون شد و گفت:_ددی تا شروعش نکنیم نمیفهمیم.....ولی قطعا لذت زیادی داره...(به سمت چان چرخید)مگه نه دد؟

چانیول در تایید حرف لوهان و برای اروم کردن بکهیون گفت:_بکهیون منو ببین....اگه فعلا امادگی باتم بودنو نداری میتونیم امشب ازش صرف نظر کنیم....قرار نیست که به زور کاری انجام بدیم ...هر جا راحت نبودیم ...حرف میزنیم...باشه؟

بکهیون باشه ضعیفی گفت و از روی تخت بلند شد...اروم تر شده بود ....حتی اگه اماده هم نبود چان بهش صدمه نمیزد...تو دلش برای خودش فایتینگ فرستاد و به دو مرد روی تخت گفت:_بیان لخت شیم....دوست ندارم هیچکدوممون لباس داشته باشه...

لوهتن با تعجب گفت:_حتی من دد؟نه دامنی..نه جورابی..هیچی.

چانیول از روی تخت بلند شد و موهای صورتی پسرکش رو بهم ریخت و با خنده گفت:_کوچولوی شیطون....تو اونقدر زیبا و تحریک برانگیزی که مطمئنم بدون لباس عروسکی ام (به پایبن تنه اش اشاره کرد)کاری میکنی چان کوچیکه بزرگ شه.

بکهیون چشم هاش رو چرخوند...چانیول خیلی از خود راضی بود...با ضربه ای روی بینیش به خودش اومد و مقابلش چان رو دید...

_تو فکر نباش بک....کاری میکنم که همگی مون لذت ببریم...

بکهیون که کرمش گرفته بود با تخسی گفت..._پس امشب هر چی من میگم ...باشه؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 30, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

daddy chan and daddy baek (Full)Where stories live. Discover now