🍷 part 13 🍷

2.6K 380 138
                                    

هشدار این پارت کثیف کاری دارن اگه خوشتون نمیاد نخونید .من هیچ اعتراضی قبول نمیکنم❌❌❌❌❌

#part13

بعد دو هفته میخواست تن برف رنگ بیبیش رو ذره ذره به بازی بگیره و همین احساس و تسلطی که روی لوهان داشت باعث میشد بک به نهایت هیجان برسه و حس پرواز بین ابر ها رو داشته باشه....

موهای صورتیش  بک رو یاد پشمک می انداخت و اون چشم های جادویی که با ارایش زیباییشون رو به رخ هر بیننده ای میکشوند زیادی خیره کننده بود...

لوهان بیبی بوی کوچولوش بی دفاع روی تخت دراز کشیده بود و پاهای سفیدش که نیمه اش با جوراب مشکی پوشانده شده بود برای کبود شدن ،التماس میکرد و دندون های تیز بک رو به خارش می انداخت.

بکهیون  کنار تخت ایستاده بود .انگار اون تنها تماشگر یه تئاتره که بازیگرش با بدن و نگاه مجذوبش هدفش ذوب کردن نگاه  بیننده اشه.

به تاج تخت تکیه داد و به نگاه کنجکاو پسر روی تخت خیره شد ...از اونجایی که لاک رو بین مشت کوچیک لوهان دیده بود میخواست اون رو به خواسته اش برسونه.دست هاش رو باز کرد و گفت:_بیبی بیا اینجا ددی برات لاک بزنه.

چشم های عسل رنگ لوهان از ذوق برق زد و به بدنش حرکت داد و دو زانو  مثل یه پسر حرف گوش کن جلوی ددیش نشست...لاک بنفش رو به دست بک داد و همونطور که سعی داشت جوری بشینه که بات پلاگش از سوراخش بیرون نیاد و فشاری به پروستاتش وارد نکنه و دیک کوچولوش مشخص نشه گفت:_ددی برام بنفش بزن .....هانی بنفش دوست داره .

بکهیون لاک بنفش رو از دست کوچیک لوهان گرفت و با دست ازادش به پهلوی پسر چنگ زد و بدن پسرش رو جلوتر کشید.

بکهیون با تعجب ساختگی ابرو بالا انداخت و گفت:_چرا بنفش ؟چرا لاک مشکیت رو نمیدی برات بزنم.

لوهان با خجالت لباش رو تو دهنش کشید و بعد یه نفس خفه به حرف اومد:_یه رازه.

بکهیون اوهومی گفت و با جدیت دست کوچیک لوهان رو گرفت و مشغول رنگ امیزی ناخن های کوتاه پسرکش شد...به عادت همیشگیش موقع تمرکز اخم کرده بود و با لب های غنچه شده به کارش مشغول بود.

وقتی که کارش با دست های لوهان تموم شد با افتخار به هنرنماییش نگاه کرد....رنگ بنفش یه حس تازگی به دست های پسر بخشیده بود و اون ها رو قشنگتر کرده بود.

بکهیون لاک رو روی تخت انداخت و با کش موی صورتی موهای لوهان رو خرگوشی بست ..دو تا گوش کوچیک و صورتی.لوهان خرگوش کوچولوی صورتیش بود.

پسر رو تو بغلش کشید و کمرش رو به سینه خودش تکیه داد...دستش رو به سمت دم روباه برد و خز نرم و نارنجیش رو نوازش کرد و گفت:_روباه کوچولوی مکارم  نمیخواد به ددی بگه راز کوچولوش چیه...

daddy chan and daddy baek (Full)Where stories live. Discover now