🍷 part 17 🍷

2.3K 362 155
                                    

#part17

چانیول با صدای داد پسر کوچولوی عصبانی رو به روش که درست شبیه توله سگی شده بود که صاحبش ولش کرده و رفته ،تو دلش برای بکهیون عصبانیش که رگ های ریز روی پیشونیش کمی متورم شده بود ضعف رفت....

چانیول برای بیشتر اذیت کردن بکهیون دست هاش رو با یه پوزخند کج روی صورتش توی سینه حلقه کرد و پاهای درازش رو روی میز گرد وسط اشپزخونه پهن کرد.یه تای ابروش رو بالا انداخت.باید برای بیشتر کفری کردن بک یه کم دیگه تلاش میکرد.

_گفتم میخوام با بیبی بوی خوشگلم لوهان سکس کنم اما بدون ددیش بیون.

بکهیون که دیگه ابرو هاش از این به هم نزدیک تر نمیشد،مشت گره خورده اش رو با تمام توان روی میز کوبید،جوری که میز و پاهای چان تکون خورد و از بین دندون های چفت شده اش کلمات رو پرتاب کرد.

_به چه حقی این حرفو میزنی پارک فاکیول....اون لعنتی که میگی پسر منه ....فق.

با کوبیده شدن دو جفت لب درشت روی لب های باریکش ،کلمات تو دهنش شکست و دست های مشت شده اش اروم از هم باز شد....لب های چانیول مالکانه لباش رو تو دهنش می کشید و بکهیون برای این حجم از خشونت تو بوسه یه طرفه شون دست های شل شده اش رو به موهای مشکی چان رسوند و دسته ای از موهای مرد رو تو مشت کوچیکش به چنگ گرفت...مثل پنجه های یه گربه کوچیک موقعی که به کلاف میرسه.

نکنه چان فکر میکرد با بوسه میتونه اون رو از دور بازی خارج کنه و خودش تنها برنده میدون بشه!شاید هم میخواست با بوسه نظرش رو عوض کنه تا بکهیون کوتاه بیاد؟

چانیول بوسه یه طرفه شون رو قطع کرد و با نفس های تندی که هر دو روی صورت های هم پخش میکردند ،پیشونیش رو به پیشونی زیبای بک ،پسرک عصبانیش تکیه داد .چشم های بکهیون هنوز پر از دلخوری و گیجی بود و چان برای چشم های توله سگیش میتونست جون بده.

دست بزرگش رو به پشت کمر بک رسوند و روی پهلوی پسر متوقفش کرد و با دست ازادش گونه داغ و نرمش که مثل یه تیکه ذغال سرخ شده بود رو نوازش کرد .کمی از پسر عصبیش فاصله گرفت ولی هنوز دستش روی پهلوهای پسر ثابت بود...چانیول با عجز گفت:_بک..کاش میتونستی خودتو از زاویه که من میبینمت ،ببینی.حتی نمیتونی تصورشو بکنی که چقدر میتونم در برابر زیباییت ناتوان بشم.

بکهیون که درکی نه از بوسه یهویی چان داشت نه حرفاش با تعجب از مرد پرسید._این حرفات چه ربطی به بحث خودمون داره؟

چانیول از بکهیون که کمی اروم تر شده بود فاصله گرفت و دوباره روی صندلی رو به روی استادش نشست.دست هاش روی میز به هم گره خورد و گفت:_اون حرفو زدم...چون وقتی عصبانی میشی و لبات میاد جلو تنها کاری که ازم برمیاد یه نفس بوسیدنته.

بکهیون کمی روی صندلیش جا به جا شد...هنوز میتونست حرارت لب های درشت چان رو حس کنه...اون لعنتی فقط برای رسیدن به خواسته خودش اون رو الکی حرص داده بود.مردک سو استفاده گر.

daddy chan and daddy baek (Full)Where stories live. Discover now