آشتی کردن با یونگی هیونگ شاید به نظر همه سخت بیاد ولی من میدونم راحتتر از همه است.
به ظاهر بی اعتناست و خیلی ریکشن نشون نمیده ولی کافیه فقط برات اتفاقی بیفته یا حتی نیاز به هم صحبت داشته باشی، متوجه میشی هیونگ چقد فوق العاده است.
شاید هرکس دیگه ای جای من بود به این فکرم مبخندید
ولی من واقعا میخوام با ساده ترین چیز ممکن با هیونگ آشتی کنم
با خوابیدن در کنارش:))
یونگی هیونگ عاشق و خدای خوابه و این برای منی که ترسوام و میتونم به همین بهانه شبا برم بغلش ، بهترین فرصت ممکنه پس حتما درست ازش استفاده میکنم.
هیونگ عاشق خوابه پس اینکه وسط خوابش بیدار شه نمیتونه ایده جالبی باشه ولی میتونم زودتر خودمو به خواب بزنم و وقتی خواست که بخوابه نقشمو اجرا کنم . تو دلم خودمو تحسین میکردم و برا اینکه هرچی زودتر شب شه دل تو دلم نبود.
و هرکس که تو خونه بود متوجه عجیب بودنم شده بود.
جونگ کوک : هی فسقلی داری برای خراب کردن کجا نقشه میکشی؟
جین: کوکی من فسقلی نیستم و به آبادسازی بیشتر فکر میکنم😂
جونگ کوک: هیونگ!!!!!
جین:مهم نیته
تهیونگ: جینی تو خرابکاری نکن نمیخوایم جایی و آباد کنی.
جین : آاااا هیونگ چرا اصلا به من گیر دادین ، اصلا بیاین بریم یکم بازی کنیم
تهیونگ: من اصلا دلم نمیخواد بمونم خونه، نظرتون چیه بریم هم شهربازی هم غذارو بیرون بخوریم؟
جونگ کوک:موافق
جین: یس یسسس هستم
تهیونگ: حله تا ۱۰ دقیقه همه پایین تا یکم خوش بگذرونیم. هر دوتاتون لباس راحت و گرم بپوشین.
جین و جونگ کوک هر زمان : چشم هیونگی
تا رسیدیم شهر بازی کوکی چشامش برق زد
وای خدا این وسیله افتتاح شده خوراک خودمونه بیاین سوار شیم یوهوووو
و دست هر دوتارو کشید و به سمت وسیله بازی کشوند
جین با دیدنش از همون لحضه اول هول شده بود
هیونگ بهتره بیخیال این شیم من میترسم
یا بهتره دوتایی سوار شین من عمرا سوار نمیشم
جونگ کوک وقتی ترس جین دید چیزی نگفت و اصراری هم نکرد ولی خیلی پکر شد و همه متوجه این قضیه شدن
تهیونگ : نه میتونم اجازه بدم تنها سوار شی نه میتونم جین اینجا تنها بزارم
جین: هیونگ من که بچه نیستم برم گم شم، خیلی بامزه اخم کرد
تهیونگ: تو همیشه فسقلی من میمونی
جین: من فسقلی نیستم سوار این وسیله هم میشم
هیونگ بهتره بلیط بخری
جونگ کوک نگاه نا مطمئنی کرد ولی وقتی دید جین به خاطر لجبازی هم شده سوار میشه ، برای هر سه تاشون بلیط گرفت.
هنوز بازی شروع نشده جین شروع کرده بود داد زدن و این باعث خنده همه اطرافیان شده بود.
یا خود خدا
من غلط کردم
هیونگ واقعا این کار میکنه
محکمه؟
نکنه سقوط کنیم؟
یا خددااااا داره میره بالا
وای بسه بیشتر از این نرو بالا آجوشیییی
و وقتی یهو هر سه تااشون به پایین پرتاب شدن از شدت ترس شروع به گریه کرد
در حالی که اون دونفر از هیجان جیغ میکشیدن و نهایت لذت میبردن
وقتی بازی تموم شد تهیونگ متوجه ضعف جین شد و محکم گرفتش
ای بچه لجباز بیا رو کولم تا بریم یه چیز شیرین برات بخرم
(عکسا برای تصور بهتر سفی میکنم بیارم)
![](https://img.wattpad.com/cover/263672513-288-k749447.jpg)
YOU ARE READING
seokjin (short stories)
Short Storyتخیلات من از مکنه جین به روایت داستان💜 وضعیت داستان : پایان یافته