اودنگی

369 71 15
                                    

تابستون اکثر اوقات تو خونه تنها بودم، گاها سانها میومد دیدنم ولی بیشتر وقتا خودم تنهایی میموندم. هیونگا کارشون زیاد شده بود دیر وقت میومدن و کوکی هم برای امتحان ورودی دانشگاه  تا شب با دوستاش درس میخوند.
دوست داشتم تنها برم بیرون و بگردم ولی میدونستم کل کل کردنم آخر عاقبت خوشی نداره. خیلی فکر کردم چیکار کنم چیکار نکنم کلی گیم و کتاب وفیلم مجبور کردم یونگی هیونگ و نامجون هیونگ برام بخرن ولی خوب الان دیگه اونا هم برام تکرای و کسل کننده شدن.
هه چان رفته بود مسافرت و امروز قرار بود برگرده و گفته مستقیم از فرودگاه میاد اینجا و شبم میخواد اینجا بمونه که کلی رفع دلتنگی کنیم به سانها هم خبر دادم تا بیاد و باهم کلی خوش بگذرونیم.
جین لیست بلند بالایی از چیزای که باید خرید بشه مینویسه و گوشی برمیداره تا به جیمین هیونگش زنگ بزنه و سفارش خرید بکنه.
جین: هیونگی سلاممم
جیمین: سلام به روی ماهت جین گوگولی من چطوره
جین: هیونگ من عالیمم ،هیونگ دیروز گفتم دوستام میان و شبم میمونن کلی چیز میز باید بخریمم، لطفا میشه بیای دنبالم باهم بریم خرید کنیم؟
جیمین: باشه عزیزم من تا ۱ ساعت کارم جمع و جور میکنم‌میام زنگ زدم بیا پایین. می بوسمت فعلا
جین: میبوسمت هیونگ فرشته من
جین با تمام سرعتی که داشت در حال تمیز کردن خونه و شستن ظرف ها شد تا وقتی برگشت و هه چان امد بتونه با خیال راحت پیشش بشینه. دلش برای شیطونی کردنای هه چان و گاه و بیگاه بغل کردنش تنگ شده. وقتی  صدای زنگ گوشیش شنید  به سمت ماشین جیمین دوید و به محض ورو به ماشین جیمین ماچ محکم و آبداری کرد.
جین: هیونگ فرشته من سلامممم مرسی هیونگ فقط کلی خرید دارم بریم فروشگاه تا همشو بتونم یه جا بخریم.
جیمین: جینی یه نفس بکش وسط حرف زدنات، فرشته شمایی کیوتک
جیمین وقتی لیست جین دید خندید و به شوخی گفت میخوای مغازه بخریم، جین با صدای بلندی خندید و دلیلش فقط دلتنگی برای دوستاش بود و میخواست هیچ چیزی کم نیارن.
جیمین متوجه نگاه چند نفر به جین شده بود، لباس نامناسبی نپوشیده بود ولی مثل همیشه  با کمترین چیزی دقت و توجه خیلیارو به خودش جلب میکرد. اعصابش به شدت خرد شده بود و میخواست جلوی نگاه ناپاک خیلیاشونو در برابر جینی معصومش ، بگیره.

با یهویی بد اخلاق شدن و تذکر به جین که زودتر خریدهاشو بکنه جین متوجه شد اتفاقی افتاده برای همین بدون هیچ غر زدنی کارشو زودتر تموم کرد و بعد حساب کردن سوار ماشین شدن

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

با یهویی بد اخلاق شدن و تذکر به جین که زودتر خریدهاشو بکنه جین متوجه شد اتفاقی افتاده برای همین بدون هیچ غر زدنی کارشو زودتر تموم کرد و بعد حساب کردن سوار ماشین شدن.
جیمین: جین این لباسای که بالا نافتو دیگه بیرون نمی پوشی ، تو خونه و پیش دوستات می پوشی متوجه شدی؟
جین از لحن خشن جیمین یخ زد وکم کم متوجه شد چه اتفاقی افتاده، ناراحت شده بود چون نگاه دیگران به اون ربطی نداشت و میتونست آزادانه لباس بپوشه ولی میدونست الان اگر حرفی بزنه فقط تو اوج عصبانیت هیونگش باعث شروع دعواست و مهمونی کوچیکش با دوستاشم براش زهر میشه.
جین: چشم هیونگ ، و سرشو به سمت پنجره کرد و تا رسیدن به خونه هیچ حرفی نزد.
وقتی تمام وسایل به آشپزخونه بردن و مشغول تمیز گردن و جایه جا کردن وسایل شدن جیمین از پشت جین بغل کرد و سرشو بوسید.
جیمین: جین من فقط عصبی شدم وقتی دیدم دوتا بیشعور اونطوری اسکنت میکردن، میتونی هرطور میخوای لباس بپوشی ولی لطفا نگرانی من و بقیه رو هم جدی بگیر.
جین: هیونگ من ناراحت شده بودم ولی الان که به حرفات گوش کردم تنها چیزی که نمیخوام نگران کردن شماست، پس چشم من مواظبم لطفا نگران نباشین و برمیگرده و دستاشو دور جیمین حلقه میکنه.
هوسوک: ببین این دو نفر داداش چقد تو حس بودن متوجه امدن من و هه چان نشدن.
هه چان: سلاممممم
جین: هه چان!
هر دو با دیدن همدیگه محکم همو بغل کردن و هر دفعه یکی اونیکی بلند میکرد و تو هوا میچرخوند.
هوسوک: جین دوستت تازه رسیده ببر اتاقت لباساشو تازه کنه و بعد ناهار اماده است بیاین برای ناهار
جین و هه چان بهم دیگه چسبیده بودن و نمیخواستن از هم جدا شن.
ناهار بعد کلی خوش و بش و خندیدن نموم کردن و صدای آیفون نشون میداد سانها هم به جمعشون پیوست.
همه خوراکی هارو تو ظرف ریختن و جلو تلوزیون گذاشتن و شروع کردن به بازی کردن.
هه چان: وای ایول به خودم دیدی چه ترکوندمتون
جین: اصلا خیلیم بد بازی کردی متقلب
سانها: هی منم با تقلب میتونم ببرم ولی تو مرامم نیست
هه چان: خیلی نامردین اینکه حواستونو پرت کردم تقلب نمیشه میشه روش نوین برای بردن، خودتونو آپدیت کنین.
هر دو سر هه چان ریختن و مشغول قلقلک دادنش شدن، هی بچه پرو الان حسابتو میرسیم
بعد اینکه اشک از چشاشون به خاطر خندیدن زیاد در امده بود رو زمین دراز کشیدن و خودشو آروم میکردن.
جیمین: گل پسرای شیطون ، هیونگا امدن بیاین همگی باهم فیلم ببینیم.
هر سه با صدای یوهویی پاشدن و وقتی خواست رو کاناپه بشینن سر اینکه فقط یه جا بود و یکیشون باید با جین مینشست دعوا میکرد.
جین: بچه هاااااا بسه لطفا من با ته ته هیونگم میشینم شما دوتاهم باهم بشینین.
تهیونگ دستاشو باز کرد و جین به آرومی بغلش خزید و دو پسر با چشمای عصبانی تنها گذاشت.
جین: ته ته هیونگ موهامو اینطوری ندازش میکنی خوابم میگیره ولی بخوابم این دو نفر منو میکشن.
تهیونگ لبخندی زد و دست از نوازش برداشت و به جاش جین محکم تر به سینه اش تکیه داد.
هه چان: ای وای خاک بر سرمممم
بقیه با تعجب به هه چان نگاه کردن
هه چان: جین من برات یه هدیه اوردم امیدوارم فقط از بس مونده تو کوله زنده مونده باشه.
جین: زنده مونده باشه؟
هه چان بدو به سمت کوله اش رفت یه شوگر گلایدر بامزه و اندازه فندوق بیرون آورد و به با قفسش به جین داد.
هه چان: بفرمایین ، اسمش فقط من گذاشتم اودنگی
جین چشماش از شدت خوشحالی اشکی شده بود اول با ذوق به همه هیونگاش نشون میداد  و همه از کیوتی عکس العمل جین لبخند زده بودن.
از طرفی دیگه سانها و هه چان به خاطر اینکه هه چان برای سانها هیچی نیورده بود دعوا میکردن.
جین: به خونه خوش امدی دوست کوچولوم
....................................................................
ادامه داره:)
ممنون همراهمین💜

seokjin (short stories)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora