چرا من باید کوچکترین عضو خانواده باشم چرا باید این همه ضعیف و لوس باشم؟
درسته از توجه بیش ازاندازشون لذت میبردم ولی از سختگیری های زیاد گاها میخواستم سرمو بکوبونم دیوار
جین نباید با دوستات رفت آمد کنی جین نباید گوشی زیاد استفاده کنی جین نرو بیرون جین جین جین....
همه این گلایه ها داشت تو ذهنش مرور میکرد چون خواسته بود موهاشو برای نقش تئأتر که میخواست اجرا کنه ، رنگ کنه تا بتونه جذابتر دیده شه
ولی وقتی از ته ته هیونگش اجازشو میخواست با عصبانیت بیش از اندازش روبرو شد
ته ته هیونگ : هنوز ۱۸ سالت نشده و همینطوری زیبایی لازم نکرده موهاتو رنگ کنی و توجه بیشتری برای خودت بخری مراقبت ازت همین الانم کار سختیه
بهتره تا تئأتر هم نزاشتیم بری این بحث هارو تموم کنیخیلی عصبی شدم و قبل از هر حرفی دیگه رفتم تو اتاق و در محکم کوبیدم و الان با فکر و خیال خودمو خفه کردم ولی نتیجه همشون اینه باید یواشکی این کارو انجام بدم😳 پس وقتی مطمئن شدم تو خونه کسی نیست رفتم پیش جانی(Johnny ) تا برام موهامو رنگ کنه ولی کی میدونست چه چیزایی در پیشه؟!
قبل از رنگ
بعد از رنگ
تو آینه نگا میکردم واو ورلد واید هندسام 😎 با گفتن این حرف جانی بهم گفت جینی خیلی جیگر شدی
با اعتماد به نفس گفتم میدونم و هر دو تامون باهم خندیدیموقتی حساب کردم و خواستم برم بیرون با دیدن شخص روبروم به لرزه افتاده بودم و خیلی سریع شروع به دویدن کردم ( کابوس من کیم وو_بین)
ESTÁS LEYENDO
seokjin (short stories)
Historia Cortaتخیلات من از مکنه جین به روایت داستان💜 وضعیت داستان : پایان یافته