اردو

369 72 14
                                    

این روزا هرکی تو مدرسه میدیدم بحث از اردو میکرد.
قراره اردوی ۲ روزه اطراف شهر داشته باشیم.
و تا فردا برای ثبت نام وقت هست. هه چان و سانها مغزمو سوراخ کردن از بس گفتن بریم بریم بریم ولی من نمیدونستم چطور باید هیونگارو راضی کنم. سه سال پیش که به بدترین وضع مریض شدم و یک هفته بیمارستان بستری شدم بهم گفتن دور هرچی اردو مدرسه است خط بکشم. اما امسال از ته دلم میخواستم با هه چان و سانها برم و خوش بگذرونم.
هه چان: جین باید راضی کنی تا بریم و گرنه منو سانهام نمیریم. کلی بهمون خوش میگذره
سانها: وای جین راضی کن حتما . میخوای من و هه چانم بیایم تا حرف بزنیم؟
جین: من که هنوز باهاشون صحبت نکردم . بهتره خودم با هیونگا صحبت کنم.
هه چان و سانها کل روز تو مدرسه از اردو گفتن و کم مونده بود از وراجیشون گریم بگیره.
جین: هی بسه دیگه مخم ارور داد چقد شما میتونین سر یه چیز صحبت کنین اخه
هه چان: خوب گوگولی من چطور ذوقمون نشون بدیم تا اردو میترکیم میمونیم دستت ها
جین: اینطوریم من میترکم میمونم دستتون ها
هه چان: آیگوو آیگوو من دیگه حرفی در این مورد نمیزنم و با دستش ادای بستن زیپ دهنشو در اورد.
جین و سانها میخندیدن و اخر سر قرار گذاشته شدتا  شب بهشون اطلاع بده چی میشه .
وقتی به در مدرسه نزدیک میشد کوکی و دید و به طرفش دوید. سلام کوکی هیونگ خسته نباشی امروز اصلا تو مدرسه ندیدمت چرا؟
جونگ گوک: سلام همستر کوچولو من . امتحان داشتم  برای همین حتی نتونستم برای تایم ناهار بیام. ولی تو چرا نیومدی فسقلی؟
جین: راستش هیونگ هه چان و سانها برام مغز نزاشتن  امروز برای همین حواسم پرت بود.
جونگکوک: چی میگفتن ؟
جین نمیدونست چطوری شروع کنه و چی بگه ولی کوکی نزدیکترین شخص تو زندگیش بود و همیشه باهم درد و دل میکردن پس حرف دلشو خواست بگه و با این فکر نگرانی هم که داشت از بین رفت.
جین: در مورد اردو بود. دوست داریم باهم بریم اردو و کلی خوش بگذرونیم ولی به خاطر قضیه سه سال پیش من نمیدونم چطور ازتون بخوام اجازه بدین برم.
جونگ کوک: همستر کوچولو من واقعا دلش میخواد بره؟ منم کمکت میکنم خودمم به اردو میام ولی دفعه پیش جیمین و تهیونگ انقد گریه کرده بودن برات فک کنم راضی کردن این دوتا سولمیت سخترین کار باشه.
ولی باید خیلی مواظب خودت باشی و حواسم حتما بهت هست.
جین: هیونگ بزار اول بقیه راضی کنیم بعد هر شرطی گذاشته شه با جون دل پذیرام.
جونگ کوک: باشه حالا تا یونگی هیونگ نکشتتمون بیا بریم سوار ماشین شیم.
وقتی هر دو سوار ماشین شدن با شادی سلام میدن و تا رسیدن به خونه ۳ تایی میگن و میخندن.
بعد ناهار خوردن و تمیز کردن اشپزخونه هرکس برای چرت زدن میره  ولی جونگکوک و جین برای اماده کردن عصرونه باهم دیگه مشغول میشن.
جین: کوکی بیا کیک بپزیم با دم کرده آلبالو وای عالی میشه
جونگکوک:  چای هات چاکلت قهوه ... اینا بهترن
جین: خوب هرچی تو بگی ولی ایش
بعد هردو میخندن و شروع به آماده کردن عصرانه میکنن.
بعد بیدار شدن همه میزو میچینن و با شوخی و خنده عصرونه میخورن.
جین گلوشو صاف میکنه و رو به همه میگه هیونگا میخواستم باهاتون صحبت کنیم.
جین: خوب راستش قراره پس  فردا ببرن اردو و من واقعا دلم میخواد با بچه ها برم. جونگکوک هیونگم میخواد بیاد. ولی اگه شما اجازه ندین من جایی نمیرم و رو به همشون لبخند میزنه.
هوسوک و نامجون  با لبخند موافقت میکنن و میگن باید مواظب خودشون باشن .
یونگی هم با خط و نشون کشیدن برای جونگکوک قبول میکنه.
اما جیمین و تهیونگ از اول اخم کرده بودن و جین و جونگکوک حتی جرئت نداشتن بهشون نگاه کنن.
جیمین: لازم نکرده مگه دفعه پیش یادت نیست باز میخوای مریض شی؟ اتفاقی برات بیفته چی؟ تو خیلی سر به هوایی جین . اگه کسی بخواد اونجا اذیتت کنه چی؟
تهیونگ هم حرفای حیمین تایید میکرد.
جونگکوک: هیونگ من هستم کسی نمیتونه اذیتش کنه و خودم حواسم بهش هست.
جین  محکم جیمین و بغل میکنه و میگه : هیونگ اگه ناراضی باشی عمرا برم. ولی واقعا ایندفعه مواظبم و خیلی دلم میخواد برم.
جیمین و تهیونگ با این عکس العمل جین خیلی نرم شدن و بالاخره بعد کلی غر زدن و شرط گذاشتن موافقت کردن.
جین یه هورای بلند کشید و بغل جونگکوک پرید.
جیمین: فقط کوکی یادت نره باید یه چادر بمونین
جونگکوک: چشم هیونگ چشم
تهیونگ: فردا بعد مدرسه خودم میام دنبالتون تا بریم هرچی لازم دارین بگیریم.
جین با دو میره اتاقش تا به دوستاش اطلاع بده. بعد اینکه تو گروه پیام  میفرسته هه چان بلافاصله زنگ میزنه همون اول جیغ بلندی از خوشحالی میکشه.
سانهام تو گروه ویس جیغ میفرسته و جین با دیدن این دو تا دوست دیونه از ته دلش میخنده.
همشون با هیجان میخوابن و دلشون میخواد هر چه زودتر روز اردو برسه.
صبح که همشون به مدرسه رفتن هیچکدوم حس مدرسه نداشتن و از اول تا آخر مدرسه لیست مینوشتن و اخر سر تقسیم بندی کردن که کی چی بیاره.
بعد مدرسه تهیونگ همونطور که گفته بود دنبالشون امد و برای خرید رفتن.
تهیونگ علاوه بر همه چیزایی که تو لیست بود. داروی سرما خوردگی، کیسه آبگرم و هرچی که به ذهنش رسید براشون تهیه کرد.
بعد اینکه خونه رسیدن و غذاشونو خوردن همشون استراحت کردن و بعد استراحت مشغول جمع کردن وسایل هاشون شدن هر چند زنگ زدن هر دقیقه هه چان و سانهارو فاکتور بگیریم روز آروم ولی پر هیجانی داشتن.
صبح همه برای بدرقه این دوتا فسقلی تا اتوبوس هاشون امده بودن و وقتی دوستای همشونو دیدن و بعد کلی سفارش کردن راهی کردن  و معلم هم بهشون اطمینان داد مواظبشون باشه.
توی راه یکی میرقصید یکی آواز میخوند میگفتن میخندیدن.
و هه چان و سانها سر اینکه کی با جین بشینه هی دعوا میکردن و اخر سر جین با جونگکوک نشست و با وجود  اون همه هیاهو سرشو رو شونه جونگکوک گذاشت و خوابید.
.....................................................................
خوب به نظرتون توی اردو چه اتفاقاتی قراره تجربه کنن؟

seokjin (short stories)Onde histórias criam vida. Descubra agora