نمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم، عصبی بودم بیشنتر تا اینکه از اینکه پسری به اون جذابی از من خوشش امده لذت ببرم.
امیدوارم به اندازه کافی قدرتشو داشته باشم تا بتونم بهش کاملا بفهمونم که من نه رابطه ای میخوام نه همچین توجه زیادی .
وقتی زنگ کلاس به صدا در امد هه چان دست ، سانها و منو گرفت و بیرون کشید.
- ای هه چان دستمون کنده شد چرا اینطوری میکنی؟
- یعنی نمیدونین چرا؟ من باید یه نقشه بکشم حساب این بچه فوفولارو برسم.
- اه هه چان باز تون شروع کردی اصلا لازم نیست من خودم بهشون میگم و لازم نیست نه نقشه ای کشیده بشه یا ذلخوری به وجود بیاد.
- داری خیلی راحت برخورد میکنی ولی من برق چشماشو دیدم.
- همینکه گفتم هه چان لازم نیست کاری بکنی فک کنم سانها با من موافق باشه.
- راست میگه جین، شاید فقط خواسته امتحان کنه. پس عکس العملی نشون ندیم بهتره!
- اوووف شماها هنوز خیلی بچه این ولی باشه وقتی به حرف من رسیدین برام کلی چیز میخرین.
با حرف هه چان هممنون لبخندی زدیم و به سمت بوفه مدرسه رفتیم تا چیزی بخوریم. سانها سفارش داد و منتظر موندیم تا نوشیدنیمون آماده شه.
بعد اینکه سفارشامون آماده شدن با هم دیگه در حال خندیدن و گفتگو بودیم و از هر دری صحبت میکردیم. که صندلی کناری من کشیده شد و کسی کنارم نشست. با برگردوندن سرم متوجه فیلیکس شدم.
- چیزی میخواستی فیلیکس؟
- میخوام بیشتر باهات آشنا شم. بهت که گفتم انگار جدی نگرفتی.
- فیلیکس لطفا ادامه نده من نه آمادگی شروع رابطه ای دارم و نه دلم میخواد.
چشماشو تیز کرده بود طوری نگام میگرد انگار به روحم نگاه میکنه بعد پوزخندی زد.
- فک کردی الان میگم ببخشین مزاحم شدم و میرم؟ جین خودتم مثل چهرت معصومی و این دیونه ترم میکنه. من هرچیزی بخوام بدست میارم.
- ولی فک کنم فیلیکس خان یکی هست به اسم هیونجین که خیلیم برات آشناست اگه میخوای اخبار به گوشش نرسه بهتره الان بلند شی و دیگه دور و بر جین نپلکی.
- تن فک کردی من از حرفایی که گفتی ترسیدم و الان بدو فرار میکنم؟ خیلی خنده داری اون دوستت هیونجین نگفته ما دو ماهه رابطه مون تموم شده.
- لعنتی اون دوستت داره و میدونم توام دوستش داری پس بهتره تا کل در ها بسته نشده بری دنبالش و جین اذیت نکنی.
![](https://img.wattpad.com/cover/263672513-288-k749447.jpg)
STAI LEGGENDO
seokjin (short stories)
Storie breviتخیلات من از مکنه جین به روایت داستان💜 وضعیت داستان : پایان یافته