پارت دو(اردو)

363 75 12
                                    

هه چان: هی جین پاشو نمیشه که تا اخر راه بخوابی اردو قشنگیش به مسیرشه تنبل خان
جونگکوک: بچه بشین سر جات جین همیشه تو ماشین میخوابه بزار راحت باشه
هه چان: هیونگ نمیشه باید این سفر براش به یاد مومدنی باشه، و الان حتما گشنشه پس شرمنده ... جیییییین پاشو
جین که با صدای جیغ بیدار شده بود چشاش تا اخرین حد باز کرده بود و دستشو رو قلبش گذاشته بود
جونگکوک عصبی شده بود و به هه چان داشت میتوپید که جین وقتی آروم شد گفت: کوکی دعواش نکن میدونی که چقد شیطونه ، راستش خیلی گشنمه
هه چان: هیونگ بفرما دیدی درست گفتم
جونگکوک: جیمین  هیونگ دید صبحونتو نخوری برات ساندویچ درست کرده تو کیفته بردار بخور ضعف میکنی
جین: اینجا ۶ تا ساندویچه من این همه رو چطور بخورم . ساندویچ هاشو با بقیه تقسیم کرد و همشون شروع به خوردن کردن.
بم بم: جین هیونگتو میشه یکمم به ما قرض بدی از بس یوگیوم دیدم سر درد گرفتم
یوگیوم : منظورش خوب شدن سر دردش بود اشتباهی گفت، بیا یکمم اینجا دیگه همه تو اتوبوسیم نگران جین نباش
جین: کوکی پاشو ببینم میخوام با دوستام باشم
جونگکوک: همه میگن هیونگ جز همسترخان  و اخم شیرینی میکنه . باشه شیطونی نکنین من درست پشت سرتونم.
سانها: وای آخیششش دلم برات تنگ شده بود جینی
هه چان: وای دلم برا لپات تنگ شده بود
جین : به صورتم دست زدی نزدیاااا
هه چان: اوه اوه خشم سوکجین
سانها و هه چان دوباره سر اینکه کی با جین بشینه دعوا میکردن و جینم بهشون میخندید.
وقتی تن یهو پیش جین نشست ، جین هم ترسیده بود هم تعجب کرده بود  ، سانها از همون اول چشاشو ریز کرده بود و با حالت طلبکار پرسید چی میخوای  و هه چان همیشه شیطونم با اخم نگاهش میکرد.
تن: برای دعوا نیومدم ، امدم تا دوست شیم و بابت رفتار گذشته ام معذرت میخوام
سانها: من که اصلا باورت نمیکنم
جین که همیشه معصوم و دلش پاک بود به راحتی تن رو بخشید و گفت که بخشیده.
تن خودشم نمیتونست باور کنه به این راحتی بخشیده شده، همیشه دلش میخواست با جین دوست باشه ولی وقتی میدید هیچ نگاهشم نمیکنه دشمنی میکرد تا توجهشو جلب کنه که باعث دور شدن بیشترش شد . ولی دلش به دریا زده بود و میخواست از راه درست کنارش باشه.
سانها: واااه جین داری چی میگی الان میرم به جونگکوک هیونگ میگم
جین: سانها بشین سرجات ، تن خیلی وقته با من کاری نداشت و الان میتونیم دوستای خوبی هم باشیم.
هه چان: خوب اگه میخوای دوست ما باشی اول پاشو باید قول بدی
تن که پاشد هه چان سریع جای اون نشست
تن: هی اونجا جای من بود میخوام اونجا بشینم و صحبت کنم ، میخوام براش توضیح بدم
هه چان: توضیح بمونه برای شب که میخوایم بخوابیم انوقت داستانت راحت کمک میکنه بخوابیم و لبخند خبیثی زد.
جین که احتمال دعوا بین هر سه تاشونو میداد
جین: اه بسه دیگه مثلا داریم خوش میگذرونیم من میرم با یوگیوم هیونگ بشینم و شما بهتره تا اخر راه باهم دوست شده باشین.
جین: هیونگ میتونم پیشت بشینم؟
یوگیوم :البته ، اتفاقی افتاده؟
جونگکوک: جین چیزی شده؟ دیدین گفتم نباید میومدم
جین: چیزی نشده هیونگ فقط خیلی وراجن خودت که میدونی برای همین خواستم فقط مغزم در اثر خوردگی حفظ کنم.
جین و بقیه به این حرف میخندن. و جین شروع به صحبت با یوگیوم میکنه و اخر سر وقتی هر دو سراشونو بهم تکیه دادن خوابشون میبره.
جونگکوک به ارومی هردو بیدار میکنه و اطلاع میده رسیدن .
بعد طی کردن مسافتی پیاده به یک جای خیلی خاصی رسیدن و با کمک همدیگه شروع به  سرهم کردن چادر ها کردن.
مدیر: خوب تقسیم بندی های افراد به عهده خودتونه ولی از اونجایی که تعداد چادر کمه باید هر ۵ نفر توی یک چادر بمونین
همه با شنیدنش غر میزدن و تنها کسایی که خوشحال بودن جین و دوستاش بودن.
مدیر: غذا پختن گروهی انجام میشه و هر دفعه گروه ها عوض میشن، تنبلی نکنین همتون مشارکت کنین.
جین و هه چان  به راحتی قبول کردن چون هردو به آشپزی علاقه داشتن و دستپختشون حرف نداشت.
برای جمع کردن چوب چند نفری که باهم میرن اصلا از هم جدا نشن و از همین کناره ها چوب جمع کنن.
جونگکوک به جین نگا میکنه و میگه : جین وقتی نوبت گروه ما شد  بهتره تو پیش معلم بمونی ونیای جنگل.
جین: هیونگ‌ من اصلا قبول نمیکنم و از پیشت اصلا جم نمیخورم پس اصلا فکرشم‌ نکن بمونم اینجا
جونگکوک: قرار بود به حرفام گوش کنی یادت رفت؟
بم بم : هی پسر جین درست میگه وقتی باهمیم اتفاقی نمیفته و این همه نگران نباشبزار اونم خوش باشه مگه خودت کم شیطونی میکردی.
جونگکوک بلافاصله‌ جلوی دهن بم بم رو میگیره هیسی میکشه.
جونگکوک:  باشه ولی جین تو رو همه سپردن به من بیشتر از من خودت مراقب خودت باش و لطفا جاهای خطرناک نرو و پیشم بمون.
جین خودشو آویزون جونگکوک میکنه و صورتشو هی ریز میبوسه آی هیونگی چشممم
حونگکوک: بچه زشته الان میگن داریم چیکار میکنیم ،صورتم کلا تف مالی کردی
جین میخنده و با هه چان و سانها میرن تا یکم توی رودخونه ،از خجالت هم در بیان.
هه چان:  اول بیاین حوله و دمپایی برداریم تا برسیم چادر از سرما یخ نزنیم
همشون وسایلاشونو بر میدارن و به سمت رودخونه میرن که تن هم باهاشون همراه میشه.
با حس سردی آب یه جیغی میکشن و کم کم وارد آب میشن.
اول بازی رو تن استارت میزنه و با کلی خنده  در حال بازی کردن بودن که جونگکوک و دوستاش هم اضافه شدن و کم کم نصف بچه های اردو تو آب مشغول بازی بودن.
وقتی همشون احساس خستگی کردن از آب بیرون امدن و با حوله خودشونو خشک کردن و برای اینکه سرما نخورن همشون یه چای گرم با پتو دور آتیش خودشونو دعوت کردن.
وقتی مطمین شدن بدنشون گرم شده و حالشون خوبه و دوباره انرژی شون برگشته بود میخواستن بازی کنن که معلم ازشون خواست تا ناهار درست کنن و کسی که مسئولیتشو قبول کرد جین و هه چان بود و البته که بقیه حتما کمک میکردن.
غذاهای خیلی خوشمزه ای پخته شد و همه با لذت میخوردن. و جین و هه چان از بقیه برای تمیز کردن درخواست کردن .
هه چان: خوب الان چی بازی کنیم؟
سانها: من کارت اوردم بازی کنیم؟
تن: نه اون برای قبل خواب بمونه
جین: تنیس ، والیبال ،وسطی... با توپ بازی کنیم
هه چان: فوتبال خوراک خودمه
سانها و تن هم موافقت کردن ولی جین اصلا دلش نمیخواست فوتبال بازی کنه ولی به خاطر دوستاش قبول کرد.
هه چان: خوب بریم که یه بازی هیجان‌انگیز داشته باشیم
......................................................................
میدونستین انگیزه نوشتن بهم دادین؟ خیلی ممنونم ازتون و تا جایی که حتی یک نفر باهام باشه و نوشته هامو بخونه به نوشتن ادامه میدم💜
قراره اردو کلی اتفاق بیفته پس منتظر پارت های بعدی باشین.

seokjin (short stories)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant