تولد!
تولد موچی هیونگم نزدیکه و من نه تنها آشتی نکردم
حتی براش چیزیم نه خریدم نه درست کردم
چطور میتونم تولد هیونگ براش خاص کنم؟!
همیشه اینجور مواقع sanha بهم کمک میکرد
(sanha_astro)چطوری از کوکی هیونگ بخوام اجازه بده برم دیدنش تا بتونم کلی ایده بدیم
دلمم خیلی براش تنگ شده
وقتی اتاق کوکی رفتم خالی بود همه خونه گشتم انگاری رفته بیرون
و تنها کسی که خونه است هوسوک هیونگ خوش قلبمه
شاید برا خوش خنده ترین و خوش قلبترین هیونگم همین بهانه برای دل جویی کافی باشه
به اتاقش که رسیدم در میزنم و با شنیدن اجازه اش وارد میشم
هیونگی😍
هوسوک: جین کوچولوی من بالاخره امدی؟ داشتم نامید میشدم که نمیخوای بیای و آشتی کنیم
بعد خیلی کیوت اخم کرد
جین: هیونگی من فقط خجالت میکشیدم ، لطفا منو ببخش جین عاشقته هیونگ
هوسوک: منم عاشقتم کوچولوی کیوت من ، دلم برای اینکه دوتایی تا دل درد میگیریم خوراکی بخوریم تنگ شده موافقی بریم دلی از عذا در بیاریم؟؟
جین : وای هیونگ مگه میشه موافق نباشم فقط عواقب و پاسخ گویی به یونگی هیونگ با خودت
هوسوک: بیا بریم شیر مرد:))
جین: هیونگگگگکلی غذا سفارش دادیم و تا اخرین ذره موجود بلعییدم به معنایی واقعی احساس سیری میکردم
نای تکون خوردن نداشتیم ولی باید آشپزخونه رو تمیز میکردیم
بعد تمیز شدن آشپزخونه دوتا چای ریختم و پیش هیونگ رفتم که رو کاناپه نشسته بود و الکی کانالا بالا پایین میکرد؟
بعد یکم من من کردن گفتم:
هیونگ میشه چیزی ازت بخوام؟!
هوسوک: اول بگو جینی کوچولو تا در موردش فکر کنم
جین : هیونگ تو sanha میشناسی میدونی پسر خیلی خوبیه. دلم خیلی براش تنگ شده و تولد جیمین هیونگم نزدیکه، میتونم برم پیشش تا باهم یه کار قشنگ برا تولد هیونگ انجام بدیم؟
هیونگی هیونگی لطفا لطفا
لباشو غنچه میکنه و با چشای پاپیش به هوسوک نگاه میکنه
هوسوک: ای بچه تو باز میخوای زور بگی از این ترفند استفاده میکنی؟!
من که نه نمیخواستم بگم
ولی با این کارت اصلا نتونستم حتی سر به سرت بزارم
باشه میتونی بری فردا صبح برو تا عصر حتما خونه باشی من به بقیه اطلاع میدم
مثل کوالا آویزون هیونگ شدم و از سر و صورتش بوس میکردم
هیونگ تو فوق العاده ای
تو عشق منی
بهترین هیونگ دنیا
هوسوک : بچه توفیم کردی بیا پایین ببینم ، نظرم عوض میشه ها
جین: چشم چشمممم مرسی هیونگ من فقط خیلی هیجان زده شدم پس من میرم زنگ بزنم 🏃♂️
جین با دوستش تماس گرفت و قرار شد فردا بره خونشون تا ببین چه کاری میتونن بکن
وقتی هیونگاش برگشته بودن پیش تک تکشون میرفت و از هرکدوم میخواست برای تولد وسایل لازمو بگیرن
کوکی هیونگ لطفا اتاق شما تزئین کن
یونگی هیونگ چون خیلی با جیمین هیونگ نزدیکین لطفا نزار بیاد خونه تا ساعت ۶ بیرون مشغولش کن
ته ته هیونگ لطفا زحمت خرید میوه شما بکش
نامجون هیونگ کیک خریدن شما انجام بده
هوسوک هیونگ سفارش غذا با شما
منم همه چیو نظارت میکنم😁
همشون باهم : نه عزیزم تمیز کردن خونه ام با شما
جین : آاااا ...
چون همتون تنبلین و میخواین در برین
بهتره همین الان خونه رو تمیز کنیم که برا فردا هیچی نمونه😊
تهیونگ: خوب این بهتره ، بریم انجام بدیم
همه موافقت کردن و خونه رو در عرض ۱ ساعت برق انداختن حتی جیمین از همه جا بیخبرم پا به پای همه کار میکرد
و همه با لبخند و خستگی برای خوابیدن به اتاقشون رفتن تا فردا بتونن بهترین تدارکات برای موچی شون فراهم کنن.
جین زودتر از هر روز بیدار شده بود و دوش گرفته ، صبحانه رو اماده کرد و با خبر دادن به هوسوک هیونگش ، سریع به خونه دوستش رفت.
خونه sanha فقط یک کوچه باهاشون فاصله داشت و خیلی سریع انجا رسید
وقتی همو دیدن محکم همو بغل کردن و از هم جدا نمیشدن
وای جین واقعا دلم برات تنگ شده بود خوشحالم میبینمت
جین: من بیشتررررر
بدو بریم که وقت نداریم
خوب چیزی به ذهنت رسیده؟
سانها: آره بیا اینجا بهت بگم
ببین من مطمئنم هیونگ میدونه قراره براش تولد بگیرین
پس باید قبل تولد یه جورایی سوپرایزش کنین
جین : چطوری ؟
سانها: قراره یه ویدیو خیلی کیوت درست کنیم و قبل رسیدن به خونه براش بفرستیم
جین: وای عالیه ولی چه ویدیویی سانها؟
سانها: هرکدوم از هیونگات بخوا یه ارزویی خوب بکنن و یه اگیو برن من و توام اینجا همه ویدیو هارو ادیت کنیم و برا جیمین هیونگ بفرستیم
جین : واییییی عالیه همین الان به همشون زنگ میزنم
جین به همه زنگ زد و همه هیونگاش تا یک ساعت که برا جین هیجان زده خیلی دیر میگذشت ، ویدیو هارو ارسال کردن.
جین و سانها کلی باهم سر ویدیو ها میخندیدن و با کلی ایده و صبر یه ویدیو خیلی کیوت درست کردن
جین و سانها باهم دیگه مشغول آماده شدن بود
و هر دفعه یکی ازشون خرابکاری میکرد
بعد اینکه کلی سر به سر هم گذاشتن ساعت نزدیک ۵ عصر هردو آماده بودن
و به سمت خونه جین حرکت کردن
جین وقتی خونه رسید با دیدن خونه و تزئین و غذا و ... بیشتر ذوق زده شد
واس ساعت ۵.۳۰ یکم بعد هیونگ میرسه
من الان ویدیو براش میفرستم
(جیمین)
برام عجیب بود هیچ کدوم از صبح بهم تبریک نگفتن چون همشون راس ساعت ۰۰.۰۰ پیام تبریک
ولی مطمئنم میخوان تولد بگیرن برا همین یونگی دست و دلبازیش گرفته و از خوابش زده تا منو ببره بیرون و هرچی بهش گفتمم برام خریده
نزدیکای خونه بودم که یک ویدیو از طرف جین بهم رسید
وقتی ویدیو تا اخر نگاه کردم از کیوت بودنش میخندیدم
و گریه ام گرفته بود
خیلی قشنگ بود
و با ارزشترین کادوی زندگیم تا به الان
وقتی رسیدم خونه چراغا روشن بود
متوجه شدم ایندفعه قراره با هر دفعه فرق داشته باشه
با دیدن خونه و اون همه مهمون و تدارکات واقعا هیجان زده شدم و از هیجان زیاد بلند بلند میخندیدم
(جین)
هیونگ بلند بلند میخندید و تو چشاش برق خاصی دیده میشد
بدو رفتم کنارش و ملچ ملوچ بوسش میکردم
موچی هیونگ تولدت مبارک
کلی دوستت دارم
بازم شروع کردم بوس کردنش
که نامجون منو عقب کشید و هر کدوم تک تک میومدن و موچی رو بغل میکردن و تبریک میگفتن
جیمین هیونگ امد کنارم و تو گوشم گفت : بهترین کادوی تولدم بود جینی ممنونم
منم دوباره بوسیدمش و از اینکه از کادوش خوشش امده بود ابراز خوشحالی کردم
برای تشکر کلیم سانهارو بوسیدم که اخرش با لگد دورم کرد تا بتونه کیک بخوره
تا اخر شب کلی رقصیدیم گفتیم خندیدیم خوردیم
یکی از بهترین شبای زندگیم بود.........................................
امیدوارم لذت ببرین
نظری پیشنهادی انتقادی؟!
پیرپیل یو💜
DU LIEST GERADE
seokjin (short stories)
Kurzgeschichtenتخیلات من از مکنه جین به روایت داستان💜 وضعیت داستان : پایان یافته