پارت آخر💔

564 85 48
                                    

جیمین به جینی نگاه میکرد که استرس کاملا بروز میداد. این بچه چی میخواد بگه این همه داره دست دست میکنه.
_ جین عزیزم حس میکنم میخوای چیزی بگی ولی یکم نگران به نظر میرسی.
_ هیونگ یه چیز مهم میخوام بگم ولی لطفا عصبی نشو و تا آخر بهم گوش بده.
_ جینی من کاری کرده هیونگ عصبی شه؟
_ نه هیونگ اصلا فقط کوکی براش سوتفاهم شد و حس میکنم هنوزم باهام قهره.
جین با من من کردن زیادی شروع به توضیح ماجرا میکنه و اخم های جیمین هر لحضه بیشتر تو هم میره.
_ جین تا حد زیادی عصبیم هم تو هم اون پسره عوضی که جرئت کرده به جین من دست بزنه.
ازت عصبیم چون میدونم در مقابل دیگران چقد خجالتی و از حقت میگذری، گاها باید به خاطر حق و حقوق خودتم شده یه سیلی بزنی تو گوش کسی که پاشو از خط قرمزات اینورتر اورده باشه. نه اینکه دلت برا یه داستان عاشقانه بسوزه و بخوای به خاطر کسی که نمیشناسی خودتو تو موقعیت نامتعادل قرار بدی.
مگه کیم ووبین یادت نیست چقد اذیت شدی. چقد سرش گریه کردی و اخر سر خواستی ققط مدرستو عوض کنی؟ اینم مثل همونه هیچ فرقی نداره.
من چه بقیه بهت گفتیم الان شروع رابطه تو این سنم جز حواس پرتی و دل شکستگی برات چیزی نداره و انتخاب آدم درستم الان خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکنی.
به کوکی حق میدم چون خیلی برامون عزیزی و هرچی بخواد بهت صدمه بزنه ما اجازه نمیدیم. معلومه خیلیا دوستت دارن هم خیلی زیبایی هم مثل گلبرگ پاک و معصومی و هیونگات اجازه نمیدن یک خدشه به گلبرگشون وارد شه.

جین با تموم شدن حرفای جیمین بلند شد و یه سمتش رفت. و روی پای جیمین نشست و هر طرف صورت جیمین بوسه میزد.
_ هیونگ من دوستت دارم نه نه عاشقتم. جین قول میده بزرگتر شه و بهتر و بهتر عمل کنه هیچ وقت نمیزارم پشیمون شین و دل کسی به خاطرم بشکنه.
جیمین محکم جین و بغل کرد و در گوشش آروم زمزمه کرد.
_همه دارن نگامون میکنن ولی یدونه جین کوچولو که بیشتر ندارم. ولی بقیه هیونگات فک نکنم اینطوری برخورد کنن بخصوص تهیونگ که همیشه روی همه حساس بوده و میدونی که حساسیش روی تو خیلی بیشترم هست.
_ هیونگ من که پسر خوبیم، ایندفعه پناهم بده در عوض هیونگ هرچی بگه انجام میدم. چیم چیمی هیونگ لطفا
_ اوف از دست تو جین ، تا پسرا نیومدن این میز من میرم و باهاشون حرف میزنم توام غذاتو کامل بخور.

جیمین با نزدیک شدنش به میز پسرا اخمی که به وضوح روی صورتشون بود میدید.
_ هی پسرا اخماتونو باز کنین ببینم. امدم باهاتون صحبت کنم.
_ اخه جیمین نمیدونی امروز چی شده جونگکوک تعریف کرد بزار برا توام بگم. صدای تهیونگ از خشمش ، خش دار شده بود. و نفس های بلند بلند برای کنترل خشمش میکشید.
_ بچه ها لطفا آروم باشین. جین همه چیو برام کامل تعریف کرده. اصلا و ابدا نباید عصبی باشین. جین داره بزرگ میشه و طبیعیه که درخواستاش زیاد شه. الان با عصبی شدن فقط کاری میکنین دیگه نتونه راحت حرفشو به ما بگه و پنهون کاری کنه و هیچ کدوم اینو نمیخوایم.
_اخه جیمین من حتی بهش اجازه نمیدادم موهاشو رنگ کنه، چون میدونم بله بیشتر تو چشم میاد انوقت تو میگی طبیعیه درخواستش زیاد شه؟! من نمیخوام همچین چیزی طبیعی باشه. گردن اون عوضیارو میشکنم.
_ تهیونگ همین الان تمومش میکنی. داری غیر منطقی برخورد میکنی. تنها چیزی که ما به عنوان هیونگش باسد بهش یاد بدیم اینکه تو جامعه بتونه حق خودشو بگیره و گرنه با بقیه هیچ فرقی نداریم.
هوبی پیامی از نامجون گرفت که شماره میزشون ازش پرسیده بود.
_  شوگا و نامجون دارن میان لطفا اگه به خاطر نامجونم شده ، جشن خراب نکنیم و شب لذت ببریم. من با جیمین موافقم ما به عنوان بزرگترای جین باید پشتوانش باشیم و هرچی لازمه بهش یاد بدیم.
با رسیدن نامجون و شوگا به میزشون همگی سکوت کردن و بحث ادامه ندادن.
یونگی به اطراف نگاه کرد و متوجه نبودن جین شد.
_ پس جین کجاست؟
_ هیونگ، جین تو میز دیگه با من نشسته بود و حرف میزد و کلی غذا سفارش داده که داره میخوره . منم کار پیش امد امدم اینجا ، الان میرم صداش میکنم.
_من میرم!
_ تهیونگ لطفااااا بشین خودم میرم.
_ نه ، نگران نباشین چیزی نمیشه فقط میخوام باهاش حرف بزنم و بیام بریم خوش گذرونی.
به جز یونگی و نامجون که از ماجرا خبری نداشتن، گردی از استرس صورت سه نفرشون پوشوند و به زمان موکول کردن.
جین با خوشی نشسته بود و تمامی غذا هارو با لذت میخورد. گاها چشماشو به خاطر مزه ی خوب غذا میبست . با شنیدن صدای تهیونگ از بالا سرش ، غذا تو گلوش پرید و شروع به سرفه کرد.
تهیونگ ابی برای جین ریخت و اروم کمرشو ماساژ میداد. تا جین آروم شد و با چشای پاپی بهش نگاه میکرد.
_ این همه ترسناکم جین؟
_ ته ته هیونگم اینطوری نگو من انتظار امدنتو نداشتم.
_ نیومدم دعوا کنم یا خط و نشون بکشم. امدم بگم چیزی که مهمه سلامتی و آرامش تمام تو هستش. پس روم حساب کن و هرچی هست لطفا به منم بگو. الان بیا دست هیونگ بگیر بریم که نتتظر ما هستن.
_ هیونگ راستش انتظار نداشتم آروم برخورد کنی. ولی ممنون که هیونگمی و ممنون همیشه کنار بودین و پشتوانم بودین. هیچ وقت نامیدتون نمیکنم. ولی هیونگ غذاها نصفش مونده بزار اول بخورم بعد میریم.
_شکمو پاشو قراره رستوران بریم. یکمم برای اونجا جا نگه دار.
جین با لبخند خبیثی پاشد و همراه تهیونگ به سمت بقیه رفتند.
جیمین با دیدن اون دو نفر که دست تو دست دارن میان و هیچ تنشی بینشون نیست لبخندی زد و نفسی از سر آسودگی کشید.
جین بدو به سمت نامجون رفت تا خواستشو بگه.
_ هیونگ هیونگ هیونگ جین یه چیزی میخواد لطفا لطفا لطفا
_ جانم بگو من در خدمتم
_ اول بریم شهربازی
_ ولی همه ما گشنمونه
جین سرشو برای مظلومیت بیشتر پایین انداخت و با صدای ارومی جواب داد.
_ نامجون هیونگ من غذا خوردم لطفا اول شهربازی بریم. من گشنم شد بریم رستوران، و الا من هیچ لذتی از شام موفقیت به این بزرگیت نمیتونم ببرم.
_ باسه قبوله هرچی جین کوچولوی من بگه.
اما همزمان هر پنج نفر زخم خورده چیزی نداشتند بگن جز!
_جین!!!!!!!!!
.................................................................
خوب این کتاب با کمال احترام به همه دوستای عزیزی که تا اینجا همراهیم کردن، تموم میکنم.
امیدوارم دوست داشته باشین و کلی لذت ببرین.
چقد خوشحالم تا به اینجا همراهم بودین و اولین کتابمو با من تموم کردین🥺
داستان جدیدی شروع میکنم با مضمون بی دی اس ام
، شخصیت اصلی همون طور که میدونین جین هست . فقط تصمیم نگرفتم روند داستانی باشه همه اعضا با جین باشه  یا پارت پارت  با کاپل های متفاوت( اسمات نیست و لیتل ددی اصل کارمه .
با تمام وجود منتظر نظراتتون هستم❣

seokjin (short stories)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant