chapter 4

168 20 4
                                    

"وای چه دختر خوشگلی!"

" وای خدا سکته کردم، یه اهنی یه اوهونی دختر، همینجوری میای تو اتاق یه پسر؟"

" ای وای، یادم رفته بود که همین یه ساعت پیش یه پسر سر زده اومد تو خونم."

قیافه ی جیسون دیدنی بود به حدی ترسیده بود که نزدیک بود پس بیفته. شبیخون خوبی بود. من عاشق تلافیم.

" نامزدته؟"

" کی؟"

"همین دختر خوشگله ای که تو عکسه! مثه اینکه خیلی همو دوست دارین. "

" اون خواهرمه آنا "

" واووو. نمیدونستم خواهر داری! در هر صورت دختر خوشگلیه!"

همین طور که داشتم اینارو میگفتم تو اتاق یه چرخی زدم وای خدا این پسر چه قد مرتبه،من یکم خجالت بکشم بد نیست. من میتونم در عرض دوساعت یه جارو بمبارون کنم.

" خب، بگو! چی کاره ای؟تو  همه چیزو درباره ی من میدونی! حالا که هم خونه شدیم پس بهتره منم در بارت بدونم."

"مطمئنی که میخوای بدونی؟"

" آره. "

"thats fucking game..."

فلش بک : 12 سال قبل، داستان از نگاه جیسون

چیزی که میدیدم، برام تازگی نداشت، بازم اون صحنه ها..... اون مرتیکه قمار باز که لایق اسم پدر نیست هر وقت که میومد خونه مادر و کارولین رو کتک میزد. طوری که شبا کارولین از درد به خودش میپیچید و اه و ناله میکرد و من هیچ کاری نمیتونستم بکنم،

کارولین خواهریه که از تمام دنیا برام عزیز تره.

و سهم من از خانواده یه پدر قمار باز و قاچاق چی با یه مادریه که پدرم اونو به زور معتاد کرده بود.

ولی هر شب کارمون این شده بود که شبا زیر مبل قایم بشم و وقتی پدر میاد خونه دعوا بشه و آخرشم خون و خون ریزی.

وقتی کارولین رو میدیدم که رو زمین افتاده و سرشو بین دستاش گرفته تا از سرش محافظت کنه و لگد های اون مرتیکه که بهش میخورد. قلبمو تا ته میسوزوند. در اون حالت هم اون بهم لبخند میزد و سهم من از این دعوا فقط گریه بود.

آخرشم یه کیسه مواد پرت میکرد جلو مادر بدبختم.

همیشه میدیدم که میلرزه،از اینکه مواد بهش نمیرسه، اون زن خوشگل و قوی ای بود، ولی یه آدم مگه چه قد تحمل داره؟

وقتی کاراش تموم میشد میرفت میکشید،خودشم معتاد بود.

وقتی میرفت من از زیر مبل در میومدم مامان که میرفت پی کارش و من کارولین رو میبردم تو اتاق، اون نامرد تا میخورد میزد.

کارولین دختر تو داری بود همیشه میخندید اما درونش از غم تیکه تیکه شده بود.

شب که میشد با خودم فکر میکردم این قضیا چرا تموم نمیشه؟ چرا روزی نمیرسه که ما از دست اون وحشی راحت بشیم؟

.

.

.

.

winnerWhere stories live. Discover now