با حس لمس چیز نرمی روی گونهش آروم پلکهاشو باز کرد..بخاطر نوری که اطرافش بود چندبار پلک زد تا چشماش به اون میزان نور عادت کنن...
اما اولین چیزی که مقابلش دید صورت پرستیدنی مردی بود که زخم چشمش آشنا ترین زیبایی زندگیش بود...
یه زخم چطور میتونست در حین دردناک بودنش مظهر زیبایی باشه؟!
به چشمای عمیق و تاریک اون مرد خیره شد درحالیکه با لبخند محوی درحال تماشای تک تک اجزای صورت اون پسر بود...
+بالاخره بیدار شدی؟
صدای بم اون مرد تنها چیزی بود که جیمین حاضر بود تا آخر عمرش بشنوه...ولی با این وجود نتونست جلوی قرمز شدن گونه های لعنتیشو بگیره...برای همینم نگاهشو از اون مرد دزدید..
لبخند یونگی پررنگ تر شد و انگشت شستش رو نوازش وار روی گونه ی پسرش کشید..
سرش رو آروم پایینتر برد و بوسه ی نرم و آرومی رو روی گونه ی جیمین گذاشت و باعث شد جیمین فرو ریختن چیزی رو درونش حس کنه...
حسی که هربار با لمس شدن توسط اون مرد تبدیل شده بود به خوشایند ترین حسی که توی عمرش تجربه کرده بود...
حس لبهای داغ یونگی روی گونهش مثل تیری که از کمانش رها میشه و مستقیم قلب جیمین رو هدف قرار میده باعث شد ضربانش به طرز مسخره ای بالا بره...
با جدا شدن یونگی سعی کرد از جاش بلند شه بدون اینکه به دردی که توی کمرش میپیچه توجهی کنه...
اما زمانیکه دست بزرگ یونگی پشت کمرش قرار گرفت تا به بلند شدنش کمک کنه از تعجب چشماش گرد شد و به سمت اون مرد برگشت...-سرورم_
اما نتونست چیزی بگه چون دقیقا همون لحظه لبهای اون مرد مالکانه روی لبهاش قرار گرفت و بوسه ی آرومی رو آغاز کرد...
جیمین با بهت چندبار پلک زد اما خیلی زود بخودش اومد و قفل لبهاشو از هم باز کرد و اجازه داد زبون سرکش مردش مالکانه نقطه به نقطه ی دهنش رو لمس کنه..
یونگی آروم از پسرش فاصله گرفت و دستش رو نوازش وار روی گونه ی رنگ گرفتهش کشید..
+میتونم تورو به عنوان صبحونه بخورم جیمینا...
اون مرد خیلی آروم زمزمه کرد و باعث شد چشمای خمار جیمین در کسری از ثانیه از شدت تعجب گشاد بشن...
+پس بیا قبل از اینکه بیشتر تحریکم کنی غذا بخوریم...
یونگی خنده ی آرومی به واکنش پسرش کرد و از جاش بلند شد و به سمت در رفت و با باز کردنش به خدمتکاری که بیرون وایساده بود دستور داد تا وعده ی غذاییشون رو براشون بیاره...
و همون لحظه بود که جیمین متوجه وضعیتش شد... بدنش فقط با یه تیکه از پارچه ی سفید پوشیده شده بود و چیز دیگه ای تنش نبود...
YOU ARE READING
𝐓𝐚𝐤𝐞 𝐌𝐲 𝐒𝐨𝐮𝐥 || 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐌𝐢𝐧 (𝖢𝗈𝗆𝗉𝗅𝖾𝗍𝖾𝖽)
Historical Fiction🔞 -سرورم ... آه... نتونست جملش رو کامل کنه وقتی یونگی زبونش رو آروم روی شاهرگ پسر کوچکتر کشید و بطور ناگهانی گردنش رو گاز گرفت و باعث ناله ی بلند تر جیمین شد. +تو... توی لعنتی... میدونی هربار که برای من میرقصی من رو به جنون میکشی... مطمئن باش نمیزا...