نفس عمیقی رو توی ریه هاش کشید و با حرص به در مقابلش لگد زد تا با صدای محکمی به دیوار کنار برخورد کنه و انعکاس اون صدای توی اون انبار اسلحه پیچیده شه...
از دست خودش کلافه بود...نمیدونست چرا همچین حسی رو داره ولی میدونست مزخرف ترین حسی بود که به عمرش داشت تجربه میکرد...
هنوز از دست خودش بخاطر غلطی که روز قبل کرده بود عصبی بود...
و این قضیه که میدونست اگه یبار دیگه هم توی همین موقعیت قرار بگیره همین کارو انجام میده بدجور روی مخش رژه میرفت...
هر سحر و جادویی که اون پسر روش انجام داده بود باید خیلی قدرتمند میبود که داشت فرمانده ی قصر رو به دیوونگی میکشوند...
×فلش بک به یک روز قبل×
بدن خسته و کوفته شو به زور از اون اسطبل لعنت شده بیرون کشید و به دیوار تیکه داد...
تموم تلاششو کرده بود که مانع خروج شاهزاده از قصر بشه ولی انگار که گوشای اون مرد چیزی رو بجز اسم جیمین نمیشنید.
بدون اینکه چیزی بگه به سرعت از قصر خارج شده بود و حالا اون نمیدونست اگه امپراطور سراغ ولیعهد و بگیره چی باید جوابشو بده..از همون دوران نوجوانی که یادش بود یونگی همین قدر کله شق بود...
و حالا میترسید این کله شق بودنش به ضررش تموم شه...
اگه کسی اونو شناسایی میکرد...و اگه سو قصدی انجام میشد؟
اونوقت تموم کشور قرار بود یقه ی جونگکوک رو به این خاطر بگیرن...
تکیه شو از دیوار گرفت و از اون مکان خارج شد و با ورودش به محوطه ی اصلی قصر باد سردی به صورتش هجوم آورد..
اما این چیزی نبود که باعث بشه فرمانده جئون سرجاش خشکش بزنه...
با دیدن تهیونگی که سرش رو روی شونه ی فرد دیگه ای قرار داده بود حس کرد چیزی درونش به طرز عذاب آوری سقوط کرد..
اون دو نفر روی یکی از پله ها نشسته بودن و درحالیکه دست اون فرد دور شونه های تهیونگ حلقه شده بود و اونو بخودش فشار میداد اون پسر درحال اشک ریختن بود..
اخم غلیظی ناخودآگاه بین ابروهاش شکل گرفت.. اون فرد یکی از سربازای دیگه ای بود که به تازگی با تهیونگ صمیمی تر شده بود و تمرینای مبارزه شون رو هم با هم انجام میدادن..
ولی جونگکوک تا همین الانش حضور اون پسرو به اجبار نزدیک تهیونگ تحمل کرده بود...الان واقعا دلش میخواست اون پسر رو به حد مرگ کتک بزنه..!
بالاخره خودشو که مثل یه چوب خشک اونجا وایساده بود تکون داد و با قدم های سنگینش به سمت اون دو نفر رفت...
- آهای تو!!
اون پسر رو مورد خطاب قرار داد و باعث شد هردوی اونها با دیدن مافوقشون سریعا از جاشون بلند بشن و تعظیم کوتاهی بکنن...
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐓𝐚𝐤𝐞 𝐌𝐲 𝐒𝐨𝐮𝐥 || 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐌𝐢𝐧 (𝖢𝗈𝗆𝗉𝗅𝖾𝗍𝖾𝖽)
Fiksi Sejarah🔞 -سرورم ... آه... نتونست جملش رو کامل کنه وقتی یونگی زبونش رو آروم روی شاهرگ پسر کوچکتر کشید و بطور ناگهانی گردنش رو گاز گرفت و باعث ناله ی بلند تر جیمین شد. +تو... توی لعنتی... میدونی هربار که برای من میرقصی من رو به جنون میکشی... مطمئن باش نمیزا...