از خواب بیدار شدم اطراف رو آنالیز کردن
+وای اینجا کجاست
با یادآوری اینکه چیشده و چطور من به اینجا اومدم ترس کله وجودم رو فرا گرفت
یکدفعه یک نفر اومد داخل با ترس توی خودم جمع شدم
به اون فرد نگاه کردم خودش بود همونیه که من رو آورد اینجا با ترس بهش نگاه کردم
با چشمای سرد داشت بهم نگاه میکرد+ س سلام
_ سلام+ میتونم اسمتون رو بپرسم و چرا من رو آوردین اینجا
_ اسمم کیم تهیونگه و اون رو خودت می فهمی
+ ش شما رئیس پک کیم هستین ( با ترس )
_ بله
_ بلند شو برو یک دوش بگیر بیا پایین صبحانه بخور
+ چشم ولی من لباس ندارم
_ میتونی از لباس های من استفاده کنی
و با دستش به اتاق لباسش اشاره کرد+باشه
رفت دوش گرفت و توی اتاق لباس تهیونگ رفت اونجا خیلی لباس بود یک تیشرت سفید گشاد و یک شلوار گشاد برداشت و پوشید اون
لباس ها همه براش بزرگ بودرفت پایین
وایی اینجا چقدر بزرگه اینجا خونه نیست
کاخه ( پیش خودش )آروم از پله ها رفت پایین نمیدونستم کدوم وری بره یک خدمتکار دید
+ ببخشید خانم آقای کیم کجاست
_ دنبالم بیاین
رفتیم و رسیدیم به یک میز نهار خوری خیلی
بزرگ
و آقای کیم اونجا نشسته بود+ ممنونم
_ خواهش میکنم
و رفت .
رفتم نشستم میز چیده شده بود+سلام ( دم به دقیقه هی سلام سلام )
_ سلام
_ اسمت چیه و چند سالته+ اسم من جئون جانگکوکه و 18 سالمه
_ متوجه شدم . کوک تو از این به بعد توی اتاق من هستی
+ چشم( از موقعی که فهمیده بودم اون کیه جرعت مخالفت باهاش رو نداشتم )
غذامون رو تموم کردیم و من رفتم توی اتاق آقای کیم و خودم
__________________
YOU ARE READING
Beautiful Lonely
Fanfictionکوک داخل یک خانواده فقیر به دنیا اومده و مادر پدرش رو داخل تصادف از دست میده . چی میشه با دوستش جیهوپ بره به کلاب و بعدش.. ژانر : هپی اند - اسمات - امپرگ - کمی کمدی - فلاف کاپل اصلی : ویکوک فرعی : نامجین و یونمین اتمام یافته