part 31

2.9K 303 3
                                    

تاتا

الو سلام ته خوبی

_ سلام خوبی نام

.. امروز شام بیاین پیش ما

_ اوک باوش

.. خب من باید برم میبینمت

_ بای
.. بای

گوشی رو قطع کردم

+ ددی

_ جانم بیبی
دستمو زیر چونش گذاشتم

+ کی بود

_ نام بود گفت که واسه شام بریم اونجا
+ آخجون 

+ هیننن

_ چیشده
+ ما قرار بود دعوتشون کنیم یونی رو بهشون معرفی کنیم

_ خب...

_ خب میدونی ما میریم اونجا اونا رو سوپرایز میکنیم

+ آره فکر خوبیه

بریم یونی رو بیاریم اینور

_ آره کارم که تموم شد
+ یاااااااا

کوک لپ هاش سرخ شد و سرش رو توی سینم مخفی کرد

_ بیبیه کیوت
_ تو درد داری خودم یونی رو میارم

+ باشه زود باش ددی

از اتاق رفتم بیرون
رفتم تو اتاق یونی ، خواب بود
آروم بغلش کرد و به صورت ماهش خیره شدم

اون از عشقمون به عمل اومده بود

آروم در  رو باز کردم و رفتیم بیرون

در اتاق خودمون باز بود پس رفتم داخل

+ بیبیم رو آوردی

رفتم جلو و یونی رو دادم به کوک

______________

Beautiful LonelyWhere stories live. Discover now