ته
امروز کلی کار داشتم
باید میرفتم شرکت و به همشون رسیدگی میکردم_ بیبی
+ هوم
_ من باید برم شرکت
+ یاا ددی تو میخوای منو بچمو ول کنی بری شرکت
_ من متاسفم کوک ولی مهمه+ باشه ولی من به بچمون میگم که چه بابایه بی مسئولیتی داره
لب هام رو روی لب هاش گذاشتم و آروم دستام رو به پشت کمرش رسوندم
+ مواظب خودت و یونی باش بیبی بوی
_ باشه ددی ولی تو هم زود برگرد
+ باشه خوشگل ددیرفتم بالا و بعد از اینکه حاضر شدم رفتم پایین و به سمت شرکت حرکت کردم
تویه ماشین یه موزیک آروم پخش کردم
و به فکر رفتمکوک یه پسر تنها بود که زندگیه من رو زیر و رو کرد
الان داریم مادر پدر میشیم
وای خدای منحواسم رو به رانندگی دادم
دوست داشتم امروز خودم رانندگی کنمولی من قول میدم یونگنام رو یه آلفایه قدرتمند بار بیارم که بتونه کاملا از پسه
خودش بر بیادبعد از چند مین رسیدم شرکت
₩ سلام قربان
_ سلام
₩ قربان چند تا طراح نمونه هاشون رو آوردن
_ بیارشون دفترم₩ چشم
رفتم توی اتاقم که تلفنم زنگ خورد
_ الو
^ اللللو قربانن_ چی شده
^ خواهش میکنم خ خودتون رو بر سو و نید
لونا حالش بده_ ببرید همون بیمارستان من خودمو میرسونم ( با داد )
₩ چی شده قربان
_ بروووو کنااررر
سریع از شرکت زدم بیرون و سمت بیمارستان حرکت کردم
________
ESTÁS LEYENDO
Beautiful Lonely
Fanficکوک داخل یک خانواده فقیر به دنیا اومده و مادر پدرش رو داخل تصادف از دست میده . چی میشه با دوستش جیهوپ بره به کلاب و بعدش.. ژانر : هپی اند - اسمات - امپرگ - کمی کمدی - فلاف کاپل اصلی : ویکوک فرعی : نامجین و یونمین اتمام یافته