صبح بیدار شدیم
_ کوک
+ هوم
_ هیتت تموم
+ اهوم
_ خوبه پس مراسم رو دو سه روز دیگه میگیرم+ باشه اوکیه
بوسم کرد
_ بریم؟ صبحونه
+ بریمصبحونه خوردیم
_ کوک من باید برم شرکت
+ باشه ( با لب و لوچه آویزون )ته
رفتم آماده شدم رفتم شرکت
دوره راتم داشت شروع میشد می ترسیدم به کوک آسیب برسونمولی خب اون جفتم بود
باصدای منشی به خودم اومدم* سلام آقای کیم
_ سلام
سرد جوابش رو دادم* یک شرکت هست که میخواد باهاتون قرار داد ببنده مدارک رو براتون میارم
رفتم توی اتاقم
کوک
از وقتی ته رفته بود توی گوشی بودم
سیم کارتم رو روی گوشی که ته خریده بود زده بودم .
و داشتم با گوشی بازی میکردمقرار بود به عنوان یک لونا باشم
پس باید رفتارم رو بهتر میکردمزنگ زدم به تهیونگ
+ الو سلام
_ سلام خوبی عزیزم
+ اهوم خوبم
_ چیزی شده زنگ زدی
+ باید چیزی بشه که به ددیم زنگ بزنم
_نه خوشگل+ خب ددی کی مراسمه
_ فردا یا پس فردا
+ باشه کاری نداری ددی تاتا
_ نه ولی از این به بعد ددی تاتا صدام کن
+ باشه بابای ددی تاتا
_ بای____________
ESTÁS LEYENDO
Beautiful Lonely
Fanficکوک داخل یک خانواده فقیر به دنیا اومده و مادر پدرش رو داخل تصادف از دست میده . چی میشه با دوستش جیهوپ بره به کلاب و بعدش.. ژانر : هپی اند - اسمات - امپرگ - کمی کمدی - فلاف کاپل اصلی : ویکوک فرعی : نامجین و یونمین اتمام یافته