شش ماه بعد:
صدای گوشیش رو شنیدم پرید روش با دیدن اسمی که روی صفحه افتاده بود ناخوداگاه لبخند زد
+الو یول؟
-سلام بک
چرا صداش بوی غم میداد؟
+چان خوبی؟چیزی شده؟
-ام...بک وقت داری ببینمت؟باید باهات حرف بزنم
+آره آره
-میام دنبالت
قطع کرد...
چرا استرس داشت نکنه اتفاق بدی افتاده...
دلش گواهی خوب نمیده...
از پله ها رفت پایین
+ماماااااااانننننن من دارم میرم چان کارم دارهههه
#باشه مواظب باش داروهات رو خوردی؟هواست باشه به خودت بک چان با اینکه دوستته ولی یه آلفاست
+اومااا هوایم هست بعدشم من به چانی اعتماد دارم من رفتم خداحافظظظ
در و که باز کرد دیدش روی موتور بزرگ مشکیش مثل همیشه ولی چشاش برعکس همیشه خوشحال نبود
+سلام چانییی
-سلام بک بشین بریم
نشست
بعد از ده دقیقه رسیدن به پاتوق همیشگیشون
پیاده شدن
+یولا چیشده داری سکتم میدی
-نترس عزیزم میگم
پوفی کشید دستشو زد زیر بغلش منتظر نگاش کرد
-بک...یه اتفاقی واسه شرکتمون افتاده توی چین...بابا هم حالش خوب نیست
+خب؟؟؟؟
-باید برم...جز من کسی نیست که درستش کنه
+یعنی چیییی؟یعنی میخوای من و تنها بذاری؟؟؟من بدون تو جی کار کنممم
اشکاش ریخت اومد جلو بغلش کنه ولی پسش زد
+ به من دست نزن!چطوری میتونی ولم کنی؟چطوری بعد اینکه گفتی نفستم میخوای بری؟چطورییی
-بک عزیزم به خدا منم نمیخوام برم به خدا نفسم به نفست بنده ولی مجبورم برم برمیگردم به خدا برمیگردم
هق هقش زیاد شد گاردش پایین اومد
اومد جلو محکم بغلش کرد
-آروم باش عزیزم آروم باش قول میدم برگردم قول میدم زود تمومش کنمو برگردم
یک ساعت گذشت نشسته بودن و به آسمون شب نگاه میکردن
-بهتری؟
+اوهوم
+میگم چان
-جانم
+کی میری؟
-پس فردا
+میگم
-چی میگی فسقل
+بیا باهم بخوابیم...
-چ...چی؟؟؟؟دیوونه شدی؟؟؟
+نه میخوام قبل اینکه بری مارکم کنی که وقتی نیستی بدونم مال توام
-ولی بک اونوقت دوریمون سخت ترمیشه اذیت میشی
+هرچقدرم سخت حداقل هروقت میبینمش میدونم تو یه جایی از این دنبایی و من مال توام و تو مجبوری که برگردی مجبوری مسئولیتشو قبول کنی و زود برگردی
-نمیدونم بک... باید راجع بهش فکر کنم
+باشه
کل راه برگشت هر دو توی سکوت گذشت هردوتاشون توی فکر بودن
رسیدن و بک پیاده شد با دستاش صورت چان و گرفت و به چشمای درشتش نگاه کرد
+تا فردا منتظر جوابتم
لبخند زد و رفت داخل...
اون شب هیچکدومشون نخوابید
زمان به سختی میگذشت
تیک تیک تیک...
چان با دودلی گوشیش رو برداشت و نوشت
بکهیون جشماش رو بشته بود و فکر میکرد که با صدای گوشیش با استرس بلند شد پبام و مه دید نفسش حبس شد
-باشه بیا با هم بخوابیم
صدای قلبش انقدر بلند بود که ترسید کل خونه بشنونش
به همون حالت بدون اینکه چشم روی هم بذارن صبح شد
بلند شدن...
دوش گرفتن...
استرس داشت جفتشون رو خفه میکرد
بعد از ظهر شد
چان با یک زنگ به بک گفت که بیاد پایین
بک رفت پایین دیت و پاش میلرزید یخ زده بود
سرشو بالا نیاورد و سلام کرد
-سلام عزیزم
+سلام یول
سوار شد رفتن تا به هتل رسیدن
توی آسانسور هور جفتشون ساکت بودن
داخل اتاق که شدن
-بک بیا بشین میخوام حرف بزنم
باسر پایین نشست
-بک میدونم این تصمیم خیلی سختیه ولی بازم فکر کن هرچی تو تصمیم بگیری همون کارو میکنیم اگر بگی نه اینجا میمونیم شام میخوریم و صبح میریم اگر بگی آره انجامش میدیم
اما حتی اگر وسط راهم باشیم و بگی تمومش کن توی هر مرحله ای که باشیم تمومش میکنیم
-بک به من نگاه کن...
+میرم حموم فکر کنم
-باشه
توی حموم فکر کرد
میخواستش...اون مارک و روی خودش بدجوری میخواست
اومد بیرون
+میخوامش
چان نفسی گرفت
-باشه بمون تا برم دوش بگیرم
بعد ده دقیق اومد بیرون بک رو دید که هنوز با اون حوله بزرگ نشسته و به یک جا خیره شده
اومد جلوش وایساد
نگاهش بالا اومد بانکاه بازم ازش پرسید که مطمئنی؟
پلکاش رو روی هم فشار داد...
اخطار اگر دوست ندارید نخونید🔞🔞🔞🔞🔞
خم شد لباش رو روی لباش گذاشت و آروم مک کوتاهی بهش زد
با هر حرکت بک رو زیر نظر میگرفت تا اگر اذیت شد درجا عقب بکشه آروم با دست هلش داد روی تخت
بند حولشو باز کرد و نگاهش کرد
بدن سفیدش برق میزد نفس میگرفت
دستشو آروم روی بدنش کشید
بک تکونی خورد
به چشماش نگاه کرد و لبهاشو روی سینش گذاشت
آهی ریزی از دهن بک درومد که از خجالت دستشو روی دهنش کذاشت
بوی فرومون هردوشون توی هوا پیچیده بود
بوی شکلات شیری و شکوفه گیلاس
و بوی قهوه تلخ و دارچین
-صداتو خفه نکن عزیزم بذار بشنومشون
از سینه تا پایین شکم با بوسه های ریز پایین اومد سرش رو بلند کرد نگاهش کرد
آروم حوله رو کنار زد
بک ناخوداگاه پاهاشو جمع کرد
-نترس عزیزم مراقبتم خب؟
با دست پاهاش رو باز کرد به ورودی صورتیش که ازش مقداری لوب بیرون اومده بود نگاه کرد
آروم با انکشتش نوازشش کرد و خم شد و زبونش رو روش گذاشت
+آهههه چانیییی
انقدر ادامه داد که بک از بیقراری دائم وول میزد
+چان بس ....بسههه تروخدا بسههه
سرشو بالا اورد
-خوبی؟
+آ...آره
-هنوزم وقت هست که تمومش کنیم بک
+نه چان می ..میخوامش
-هوم باشه عزیزم بهت میدمش
انگشت اشارشو روی ورودی نبض دارش که حالا خیس خیس بود گذاشت و آروم فشار داد
+آیییی چانییی درد ...درد دارهه
-آروم باش فندوقم نفس عمیق بکش
+آییییی
-بک بک به چشمای من نگاه کن آفرین حالا نفس بکش ...عمیق
آروم انگشتشو تکون میداد
وقتی حس کرد یکم آروم شده انگشت دومو وارد کرد
بک نفسی گرفت
+آخخخ
-آفرین عزیزم داری خوب انجامش میدی
بوی فرومونها هر لحظه بیشترو بیشتر میشد
خم شد و لباش رو روی گردنش گذاشت
بو کشید و بو کشید
وقتی حس کرد کامل اماده شده انگشتاشو دراورد
از تخت پایین رفت حوله رو دراورد بک با خجالت روشو اونور کرد
خندید -فسقلی
رفت روی تخت دوباره پاهاش رو بسته بود و تند نفس میکشید
با دست ضربای به رونش زد
-باز کن فندق
رفت بین پاهاش روش دراز کشید و باز بوسیدش
آروم واردش شد
صدای بک بین لبهاشون خفه شد
سرشو اورد بالا و نگاهش کرد موهاشو بالا زد و اشکی که از چشماش ریخته بود و پاک کرد مهربون گفت
-آروم فندقم آروم عزیزم من اینجام
بک تند تند نفس میکشید و از فشار قرمز شده بود
چان صبر کرد تا نفسش یکم منظم شه
+خوبم چان شروع کن
اولین ضربه رو زد
+آهههه یولییی
-جانم جان یولی
سرشو توی گردنش برد و مک محکمی بهش زد
+یولییی من دارم ...دارم میام
دستشو به عضو بک رسوند و بالا پایین کرد
-بیا عزیزم بیا برای یول بیا
+آهههههه
لرزید
چان ادامه داد و وقتی که حس کرد نزدیکه دندوناش رو به گردن بک رسوند و با یه آه بلند گردنش رو گاز گرفت و توش خالی شد
بک هم برای بار دوم اومد
روی بک افتاد هر دو نفس نفس میزدن
عضوش رو خارج کرد و کنار بک نشست
🔞پایان
-خوبی عزیزم؟ببخشید که بهت درد دادم
+درد ندادی دوسش داشتم
لبخند زد بلندش کرد و برد حموم وان رو پر از آب داغ کرد و توش نشست و بک رو کشید بغلش با یه دست از شکم بغلش کرده بود و با یه دست دیگه آب گرم و میریخت روی بدنش
-کوچولوی من...
+چانی
-جان چانی
+زود برگرد
-برمیگردم برنگردم چی کار کنم بدون تو باعث نفس کشیدنم
+الان یعنی جفت هم شدیم؟
-آره فسقلی
+باورم نمیشه...برای اینکه بخوام باورش کنم زیادی شیرینه
-باورش کن تو دیگه مال منی فقط مال من الان بوی من روی تنته
از وان خارج شدن چان موهای بک رو خشک کردو اون رو روی تخت گذاشت و خودش هم رفت توی تخت و پتو رو روی جفتشون بالا کشید بک رو توی سینش کشید و سرش رو بوسید
-فعلا دیگه به چیزی فکر نکن فقط بیا بخوابیم
+شب بخیر یولی
-شب بخیر فندوقم🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
خب خب ببخشید واسه این مدت طولانی که آپ نشد من به شدت مریض بودم
امیدوارم دوسش داشته باشین
بوس به کلتون
ВЫ ЧИТАЕТЕ
like a moonlight🌔
Фанфикگفته بودی برمیگردی الان چند سال لعنتی که میگذره ولی من دیگه بک تو نیستم فندوقت نیستم عوض شدم دیر اومدی... برگشتنم سخته... تاوان داره... کاپل:چانبک,کریسهو٫کایهون ژانر:رمنس-اسمات-روانشناسی