چشماش رو باز کرد
همه چی تار بود و سرش درد میکرد
چراغ بالای سرش با اون نور زرد چشمک میزد
کم کم متوجه اطرافش شد بلند شد و نشست
-آخ سرممم
یکم که به خودش اومد یاد بک افتاد بدون توجه به دستش سرم رو کند و از اتاق زد بیرون
-آقااا کجاااا چرا سرمو کندینن از دستتون داره خون میااد آقااا
مهم بود؟ معلوم که نه
رسید به اتاق که دورش شیشه بود...
بک مثل یک عروسک روی تخت خوابیده بود و کلی دستگاه بهش وصل بود دستش و اورد بالا گذاشت روی شیشه کنار سرش
+کندی من،چی شدی آخه
«چی؟من الان چی گفتم؟؟؟😑کندی من؟؟؟؟از کی تا حالا کندی من شده؟؟؟ خل شدم پاک»(توی فکر چان)
نگاهش کرد
هنوز معصوم بود طاقت نداشت توی اون حالت ببینتش وقتی اون لوله ی دستگاه بیرحم بین دوتا البالوش بودن که نفس کم نیارهاحساس میکرد نفسش بالا نمیاد
چرا قلبش آروم میزد
چرا انقدر ترسیده بود
چرا میترسید دیگه اون تیله های براق خندون رو نبینه و هر وقت بهش فکر میکرد دست و پاش میلرزید
کی کندیش شده بود
کی این مالکیت به ته اسمش چسبید
چشماش رو به هم فشار داد-فکر کنم باختم...دلمو به تو باختم کندی مهربونم...شدی نفسم...چشات و بستی نفسم رفت...پاشو حالا که فهمیدم شدی تارو پود قلبم حق نداری بری...تو باعثش شدی...باید مسئولیتش رو هم قبول کنی...رج به رج این دل برای تو میزنه چطور تا الان نفهمیدم؟ شاید چون همیشه بودی،همیشه لبخندتو میدیدم ، همیشه دستات تو دستم بود ، ولی حالا که اینجایی قلبم داره میترکه! میترسم ،از دنیای بدون خنده هات میترسم ، از شبهایی که صبحش نبینمت میترسم ، پاشو قول میدم ، قول میدم تا ابد مواظبت باشم مواظب بودم همیشه ها ولی بیشتر مواظبت باشم
نفهمید کی کل صورتش خیس شد
اشکاش رو پاک کرد نفس عمیق کشی
باید قوی میبود،آره باید بکهیونش اگر پامیشد و اینشکلی با صورت اشکی میدیدش اصلا خوب نبود قطعا میترسید قطعا بغض میکرد-فسقلم من میرمخونه وسایلمو بیارم خب؟ نترسیا اصلا نترس میرم زودی برمیگردم بعد تا چشمات و باز نکنی پیشت میمونم
دم بیمارستان تاکسی گرفت و رفت خونه!
کولش رو برداشت شارژر گوشی لباس برداشت و بعدش رفت خونه بک
یه دست لباس تمیز و گرمم برای بک برداشت و برگشت بیمارستان
روی نیمکت جلوی اتاق نشسته بود و بهش نکاه میکرد انگار میترسید ازش چشم برداره،میخواست بره داخل دستای کوچیکش رو توی دستش بگیره و بهش اطمینان بده که هست ولی اجازه نمیدادن بره داخل-آقا شما نمیتونین اینجا بمونین لطفا برین ما حواسمون بهش هست جا هم نیست بشه بخوابین
-اشکالی نداره ، نمیتونم تنهاش بذارم،پاشه ببینه کسی نیست میترسه روی همین نیمکت میخوابم
پرستار پوفی کشید و رفتیکماه به همین منوال گذشت...
چان مسیر مدرسه بیمارستان و بیمارستان مدرسه رو حفظ شده بود
ضعیف شده بود هر کی یکبار دیده بودش میفهمید چقدر لاغر شده
پرسنل بیمارستان هر وقت با سر پایین وارد بیمارستان میشد تا لحظه ای که از دیدشون محو شه با ناراحتی و تاسف نگاهش میکردن-نمیخوای چشمات و باز کنی؟ با کی قهر کردی؟ با من؟با کی لج کردی ؟ با من؟میدونی دارم توی تاریکی دست و پا میزنم؟میدونی هر روز پچ پچ پرستارا با هم که دیگه ممکنه فایده نداشته باشه نگه داشتنت چه بلایی سرم میاره؟من و ببین...دارم کم میارم
روی زانوهاش نشست و هق هقش راهرو رو پر کرد پرستارا هاج و واج وایساده بودن و نگاه میکردن توی این یکماه نشده بود که این پسر خم به ابرو بیاره
قطعا کم اورده بود...
دستشو گذاشت رو زانوهاش بلند شد
-میرم هوا بخورم فسقل اینجا هوا نیست...
یکم سکوت کرد و نکاش کرد
-برمیگردم...
پشت کرد و به سمت محوطه رفت
ندید
تکون خوردن انگشتای بک رو ندید...
به بیرون که رسید نفس عمیق کشید-پوووففف
-خدایا حالا که دیدی باختم میخوای ازم بگیریش؟
روی نیمکت نشست و چشماش رو بست
همه جا ساکت بود
توی حال خودش بود که به صدایی شنید اخماش رفت تو هم
یکم گوشاش رو تیز کرد
صدای جیغ میومد
یخ زد
کف دستش عرق کرد
بلند شد و دوید داخل
چیزی که میدید رو باور نمیکرد
بکش بهوش اومده بود
ولی ترسیده جیغ میزد...پرستارا سعی میکردن آرومش کنن
فقط چند دقیقه زده بود بیرون...
قدماش سست شده بود پاهاش رو ری زمین میکشید از وسط هرج و مرج پرستارا رد شد پاش رو توی اون اتاق جهنمی گذاشت
-ب..بکک
چشمای بک روش نشستن،بغضش شکست و صدای گریش بلند شد
-چانییییییییییی
پاهاش با شنیدن صداش انگار دوباره جون گرفتن
پا تند کرد و رفت سمتش
پرستارارو کنار زد و جسم کوچیکش رو توی بغلش گرفت
بک از گریه و ترس توی بغلش میلرزید
اشک میریخت و میبوسید
هرجا که میشد رو میبوسید و خدارو توی دلش شکر میکرد
-مرسی که بهم برگردوندیش مرسییی
![](https://img.wattpad.com/cover/186843732-288-k664099.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
like a moonlight🌔
Fiksi Penggemarگفته بودی برمیگردی الان چند سال لعنتی که میگذره ولی من دیگه بک تو نیستم فندوقت نیستم عوض شدم دیر اومدی... برگشتنم سخته... تاوان داره... کاپل:چانبک,کریسهو٫کایهون ژانر:رمنس-اسمات-روانشناسی