پارت ۱۲

723 173 16
                                    

یک هفته بعد توی آرامش سپری شد...
اما فقط یه چیزی عجیب بود...خیلی عجیب...
هر روز دسته گلهای رز مشکی برای دفتر بک فرستاده میشد...
بدون هیچ اسم،آدرس یا نشونه ای...
همه توی دفتر تلنبار شده بود و دلش نمیومد اونهارو دور بندازه
انقدر تعدادشون زیاد شده بود که از در دفتر به سختی رد میشد تا به میزش برسه...
گیج شده بود...
اول فکر کرده بود که همه ی این ها کار چانیوله اما وقتی قیافه متعجب و کمی عصبی چان رو وقتی که وارد دفترش شد دید فهمید کار اون هم نبوده...
فکر جفتشون درگیر شده بود...کی؟چرا؟
توی دفتر نشسته بود و سعی میکرد روی کارش تمرکز کنه که تلفن زنگ خورد
+بله؟
#سلام رییس یک نفر از گروه نیلوفر آبی اومده با شما کار داره
+نیلوفر آبی؟؟؟؟
#بله رییس
باشه بفرستش بالا...
بار اولی بود که از گروه نیلوفر آبی کسی به کمپانی میومد...
بعد از چند دقیقه مردی با موهای بلوند و استایل جذابی وارد دفتر شد...
#سلام جناب بیون کیم کای هستم از گروه نیلوفر آبی
+سلام آقای کیم بفرمایید بشینید...چه کمکی از من ساختست؟
-خب ما برای مراسم هرساله مد و فشن میخواستیم در صورتی که مایل باشید با شما همکاری کنیم...
+خب آقای کیم برای اینکار باید مدلهارو ببینید...که ببینید کدوم رو انتخاب کنید...هماهنگ میکنم بچه ها بهتون معرفیشون کنن...
#لازم نیست آقای بیون...ما با خودتون میخوایم اینکار رو انجام بدیم...البته اگر افتخارش رو به ما بدین
+من؟
#بله
+اوه...برای چه روزی؟
#هفته بعد دوشنبه...
+بذارید چک کنم...
+برای اون روز برنامه خاصی ندارم...پس فکر نکنم مشکلی باشه
-باعث افتخار ماست...میبینمتون
+خدانگهدار...
مدتی از رفتن کای نگذشته بود که چانیول وارد دفتر شد
-سلام عزیزم
+سلام چطوری؟
-خوبم.وقت داری بریم ناهارو باهم بخوریم؟
-آره حتما بریم...اوه فقط صبر کن با کریس هماهنگ کنم...
چانیول که خیلی وقت بود راجع به کریس کنجکاو شده بوداخمی کرد
-اینکه میخوای با من بیای ناهار بخوری باید با اون هماهنگ کنی؟
+چانیول منظور من از هماهنگ کردن اطلاع دادنه نه اجاره گرفتن...من خودم برای کارام تصمیم میگیرم...
-ولی خیلی بهش توجه میکنی و این اعصاب من و بهم میریزه...اون مرتیکه...
+چان بسه...همونطور که کسی جلوی من جرعت نداره راجع بهت بد حرف بزنه...راحع به کریسم همینه...
-چرا انقدر بهش اهمیت میدی؟؟؟چرا ازش دفاع میکنی؟؟
+چان حرفات بی معنیه
-من حقمه که سوال بپرسم
بک عصبی خودمارش رو روی میز ول کرد
+چان بس کن نمیخوام حرفایی بزنم که باعث ناراحتیت بشه
-الانم با جواب ندادنت داری ناراحتم میکنی
+خیله خب مبخوای بدون؟باشه بهت میگم...
-منتظرم
+چان میدونی مه تو جفت حقیقی من نیستی
-مگه مهمه؟اصلا جه ربطی داره
بک داد زد
+وسط حرفم نپر بدم میاد
+کریس توی تموم این سه سال کوفتی که تو کنارم نبودی بی منت و بی توقع کنارم وایساد
از همون لحظه ای که پاشو توی دفترم گذاشت فهمیدم...میدونم که اون هم فهمیده قطعا بهتر از من...چون من به مارک لعنت داشتم و فهمیدنش برای من سخت تر میشد...کریس هیچ وقت بهم‌نگفت به روم نیورد...اون جفت حقیقی منه...ولی میدونی چی خاصش کرد برام؟اینکه تموم هیتای لعنتی که با همه پوست و استخونم چون مارک داشتم و جفتم نبود درد میکشیدم اون حتی یه لحظه ولم نکرد با اینکه یه الفا بود...خودت میدونی کنترل کردنش جلوی فرومونای یه امگا چقدر سخته...مخصوصا اگر میتت باشه حتی اگرم مارک شده باشه ولی هیچوقت حرکت بیشتر از حدش نزد...حرف بیشتر از حدش نزد...میدونی چقدر دردناکه که میتت از عشق یکی دیگه بسوزه تو به جشم ببینی و حرف نزنی؟؟؟همه اینا باعث شد براش احترامی که الان قائلم قائل شم...
چان هم عصبانی بود...هم تعجب کرده بود...
+حالا هم نمیفهمم مشکلت چیه...حتی اگر از سمت اون چیزی حس کردی این اصرارت فقط یه چیزو بهم میفهمونه اونم اعتمادیه که بهم نداری...
چان اومد حرفی بزنه که بک نذاشت
+بسه...بسه چانیول الانم بهتره که بری اعصابم خورده بهتره کنار هم نباشیم
وقتی دید چانیول نمیره کلیداشو برداشت و از کمپانی زد بیرون و رفت خونه
#سلاااام هیونگممممممممم
+سلام پسرکمم
#چی شده این موقع روز اومدی خونه هیونگ
+خواستم امروز و با پسرکم بگذرونم بده؟
#وااااااایییی هورااااااااا
اون روز نه بک به چان زنگ زد نه چان به بک
بک خیلی عصبی و ناراحت بود اون توی این سه سال تمام هیتهاش رو با آمپولهای کنترل هیت کنترل کرده بود که نه ناخوداگاه به کسی جذب نشه با کسی رو به خودش جذب نکنه حالا با کذشت همه ی اینها حرفای جان براش سنگین بود
چند روز بعد هم همدیگه رو ندیدن و چان هروقت زنگ میزد که حرف بزنه بک سرد جواب میداد و اخر با بهونه سرم شلوغه قطع میکرد
دوشنبه رسید روز عکس برداری نیلوفر آبی
بک با کریس به نیلوفر آبی رفت
#سلام آقای بیون چقدر خوشحالم که شمارو باز میبینم
+سلام آقای کیم ممنونم
#خب سری اول عکاسی رو انجام بدیم بعد یه استراحت میکنیم
+بله
#بفرمایید شمارو راهنمایی کنم تا حاضر بشین
با راهنمایی کای به اتاق گریم رفت تا حاضر شه وقتی منتظر بود تا کار موهاش تموم شه اس ام اسی از چانیول روی گوشیش دید
-سلام عزیزم،
نمیدونم چی بگم...این چند روز سعی کردم باهات صحبت کنم اما فکر کنم یکم میخواستی تنها باشی...خواستم بگم بابت اون روز خیلی متاسفم انقدر ازت دور بودم نگرانم از اینکه از دستت بدم و مجبور شم باز دوریت و تحمل کنم
متاسفم که یاقوت سرخم و با حرفام ناراحت کردم...
پس برای جبران امشب خونه من منتظرتم
دوستت دارم
با خوندن پیام چان لبخندی زد ولی تا خواست جواب بده صداش کردن و مجبور شد که برای عکاسی بره
سری اول عکاسی ها به خوبی تموم شد
توی اتاق نشسته بود که استراحت کنه
#بک میخوام برم قهوه بگیرم چی میخوری
+فرانسه.ممنون کریس
کریس از اتاق بیرون زد
بعد از چند دقیقه در اتاق زده شد
+بفرمایید
مردی داخل شد و پاکت نامه ای رو به دستش داد و رفت
تعجب کرد و نامه رو باز کرد
#بیون بکهیون اگر میخوای برادر کوچیکت رو باز ببینی خیلی سریع به آدرس زیر این نامه بیا!به کسی خبر نده!تنها!
+س...سهوننن!!!
دستاش از نگرانی میلرزید
باید میرفت
برگه ای برداشت و نوشت
+کریس،باید برم...متاسفم
و سریع کتش رو برداشت و خارج شد
با سرعتی که هیچوقت رانندگی نمیکرد به ادرسی که داده بودن رسید
یه کارخونه متروکه
وارد شد
+سهوننننننننن
+سهونااا عزیزم توروخدا جواب بده
+سهوووووون
همنطوری سهون رو صدا میزد که دستمالی جلوی بینیش گرفته شد
همه چیز تاریک شد...

یک ساعت بعد:
چشماش کمکم باز شد
تار میدید
#اوه بیدار شدی بکهیون؟
کمی چشماش رو به هم فشار داد بهتر دید
با چشمایی که از تعجب گشاد شده بود مرد رو نگاه کرد
+توووو؟؟؟
#از گلایی که برات فرستادم خوشت اومد عزیزم؟
+کیم کای....

یک ساعت بعد:چشماش کمکم باز شدتار میدید#اوه بیدار شدی بکهیون؟کمی چشماش رو به هم فشار داد بهتر دیدبا چشمایی که از تعجب گشاد شده بود مرد رو نگاه کرد+توووو؟؟؟#از گلایی که برات فرستادم خوشت اومد عزیزم؟+کیم کای

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
like a moonlight🌔Место, где живут истории. Откройте их для себя