14//

297 66 5
                                    

لعن شده || Anathema

کارت را به خوبی انجام دادی. به تشویق حضار به ایست.

چیزی که می خواستی بدست آوردی. باشد. تو بُردی.

نمیخواهم بشنوم بگویی؛" آنها تو را مثل من نمی شناسند"

حتی من هم می توانستم اشتباه تو را به تو بگویم اما حالا بین ما همه چیز تمام شده.

تو من را به زیبایی یک قطعه موسیقی می نوازی و به بازی می گیری. آنقدر می نوازی تا انگشتانت زخمی شوند. من زیباترین اثر هنری تو هستم. تو ویرانم میکنی.

اما وقتی پرده های اتمام نمایش می افتند و تنها ماندی، به حسرت من اشک نریز. تو من را به اشتباه بازی دادی.

من و تو همان ترانه ای هستیم که تو از خواندنش سر باز میزنی.

مرا خواهی کُشت... مرا ویران خواهی کرد... اما این بار من تنها کسی نیستم که فرو میریزد.

²

از دید سوم شخص

دنیای بیرون... جایی که حالا داشتن توش جلو می رفتن. جایی که خیلی تغییر کرده بود اما با وجود تعجب از تغیرات جهان رو به روشون و با تمام افکاری که از زندگی قبلیش توی ذهنش می چرخید، جی.کی و بسته ی مرموزش از ذهن سوکی بیرون نمی رفت.

آخه چه چیزی ممکن بود توی یه جعبه ی به اون کوچیکی باشه که جی.کیـ ... جونگکوک بتونه چنین تاثیر بزرگی روی شرایط فعلی بذاره.

جونگکوک، حرف از مبارزه با مقدس ها زده بود اما چطوری؟ سال های سال بود که مقدس ها همه چیز رو کنترل می کردن. انسان ها هم قانع شده بودن جهنمی وجود داره. . . بی خبر از اینکه اینطور زندگی کردنه که جهنم به حساب میاد.

حقیقت هم همین بود. زندگی دیگه بیهوده شده بود... حالا بهتر می دونست. انسان هایی که در ظاهر مثل فرشته ها خوب زندگی می کنن و عشق شون رو نجات میدن تبدیل به مقدس می شدن و کسانی که از درد عشق از دست رفته ی مشترک شون، عذاب می کشیدن و تنها به جایی تعلق نداشتن، لعن می شدن.

خوب یادش بود که وقتی زنده بود هم تقریبا اوضاع همین بود. جونگکوک دوست داشت بین همه ی سختی ها وانمود کنه قویه و داد بزنه؛ " ایرادی نداره، من خوبم، من عاشق نیستم... " اما نهایتا تو تله ی عشق سقوط کرده بود...

یکی از جمله هایی که حالا یادش می اومد جونگکوک خیلی بهش علاقه داشت این بود، تو هر چیزی زیبایی هست. حتی تو سیاهی و تاریکی. همه ی ما هم شکسته هستیم و اینطوریه که گاهی نور به درون مون نفوذ می کنه.

و بنظر می اومد که جونگکوک تصمیم گرفته بود شکسته باقی بمونه...

کم کم ذهنش به سمت یونگی کشیده شد. اینکه تو زندگی قبلیش اون بچه رو می شناخته... اینکه چطور یونگی تونسته بود از جهان زیرین فرار کنه و چطور ممکن بود که اون به این دقت روش خروج رو بدونه؟

Anathema | Namgi, KookJinWhere stories live. Discover now