16//

209 61 11
                                    

هر داستانی با یک شروع با شکوه، نیاز به یک پایان حماسی نداره. گاهی یاد بگیرید به جای بی نقص بودن، متفاوت باشید.

بی انتها باشید...

لعن شده || Anathema

تنها در تاریکی با حفره ای در قلبم نشسته ام، کلمات از فکرم بیرون میریزند، اما جایی برای رفتن ندارند

مست تو ام. میدانم که باید رهایت کنم اما دنیا متوقف نمی شود و همه ی چیزی که دارم روحِ توست

نمیخواهم در تنهایی دور انداخته بشوم

وقتی برای خوابیدن نیست، چون در خواب هم همه ی آنچه که میبینم خاطرات قدیمی توست

آری بهترین تلاشم را میکنم، اما چیزی باقی نمانده تا از دست بدم

با اشک در چشمانم تلاش می کنم تا جایی که میتوانم از تو دور شوم

احساس می کنم چیزی به روز اتمام مان نمانده

از دید سوم شخص

زندگی دوم یونگی و نامجون

نامجون به سختی چشم هاش رو باز کرد. نمیتونست بدنش رو درست حس کنه. انگار کنترل بدنش رو به دست خودش نداشت. شبیه یک خواب که خودت رو در حین انجام کارها تماشا میکنی، نامجون کاری جز تماشا ازش بر نمی اومد.

توی یک فضای آجری، با سقف بلند که وسیله ی زیادی نداشت... روی یک تشک روی زمین از خواب بیدار شده بود و حالا داشت به آرومی روی پسری که کنارش خوابیده بود خم میشد. شاید نامجونی که بدن رو کنترل می کرد چندان متعجب نشد اما نامجونی که داشت تماشا می کرد، از اینکه پسر لخت کنارش چرخیید و مشخص شد یونگی نیست کاملا شوکه شد!

این دیگه چه بازی ای بود؟! نمی بایست یونگی و نامجون توی این زندگی عاشق هم می بودن؟ آیا همین زندگی و مریضی نامجون توش نبود که یونگی رو تبدیل به یک لعن شده کرده بود؟

پسر نالید:" چیه؟ دیشب به قدر کافی محکم توم ضربه نزدی؟ یا فقط از سر پروندن خوابته که بازم دستات وسط پامن؟"

نامجون کلماتی که تو انتخاب شون سهمی نداشت به زبون آورد:" دو تا انتخاب داری. یکی دو دور به فاک میری، بعد صبحونه میخوری و گورت رو گم میکنی، یا اینکه 5 دقیقه وقت داری بزنی به چاک. در هر دو صورت بهتره صورتت رو بعد از امروز نبینم وگرنه تضمین نمیکنم دفعه ی دیگه که دارم میکنمت، به اندازه ی دیشب لذت بخش باشه."

پسر بی پروا خندید:" بی خود نیست همه دنبالتن کیم نامجون. شاید این غرورته که رفتن زیرتو جذاب میکنه. گور باباش، بیا نشونم بده چرا اون دیک کوفتیت اینهمه شهرت داره."

و این تجربه ای نبود که نامجونِ تماشاگر بتونه توصیفش کنه. لذت بخش بود. در لحظاتی دردناک هم محسوب میشد اما عجیب تر از همه، خشمی بود که نامجونِ کنترل کننده توی تک تک ضرباتش می گذاشت.

Anathema | Namgi, KookJinOnde histórias criam vida. Descubra agora